دلتنگی
امروز کمی دلتنگم
هر وقت هر دو خواهرم می رن خونه مامانینا دلم بدجور می گیره جای من خیلی خالیه !
یا وقتی اینجا جشن خاصی باشه و همه با خونواده هاشون بیرون باشند من دلم خونوادمو می خواد
این موقع هاست که آقای همسر هر کاری هم که بکنه بازم ته دلم کمی دلتنگم!
جالب اینجور موقع ها یه هو مامانم زنگ می زنه و می گه خوابم و دیده اون لخظه است که آرزو می کنم که تو بغلش بودم
من از اون دخترهام که تا عمر دارم به وجود مادر پر قدرت و هنرمند و مهربونم افتخار می کنم و بزرگترین آرزوم که بتونم مثل اون باشم و این خیلی خوبه که ما دخترها بعضی وقتها بطور ناخودآگاه رفتارمون مثل مادرامونه.
با وجود اینکه خیلی آدم مستقل و بعضی مواقع خودرایی هستم ولی خیلی مواقع هست که از لحاظ عاطفی بهش احتیاج دارم.
ولی اگر از حق نگذرم یکی از عواملی که باعث شده که بتونم بدون خانواده ام اینجا بمونم وجود همسر مهربونم که با تمام وجودش اون لحظه ها نقش خونواده ام رو بازی می کنه و بهم آرامش می ده .
این مهم ترین شرط من برای ازدواج بود فهم عاطفی مشترک!
دلم می خواد از همینجا به همسرم و مادر مهربونم بگم که عاشقشونم و با وجود دلتنگی خوشبختم.
من هم همیشه تمام نیاز عاطفی خانوادگیمو تو همسرم پیدا میکنم. برام هم مادره ، هم پدره ، هم خواهر . هم دوست و هم همسر. نفسم به نفسش بنده !
همیشه خوشبخت باشی عزیزم و خدا مامانت و همسرت رو برات نگه داره...
ممنون دوست خوبم خوشحالم که تو هم عاشقی
آخی:) امیدوارم خدا برات نگهشون داره
مخصوصا مادرها.... که متاسفانه اکثر آدمها قدرشون رو نمی دونن.
ممنونم عزیزم
آره کاش ما آدمها یاد می گرفتیم که سپاسگزار باشیم.