30

وای که چقدر خسته ام .


دقیقا 7 ساعت پیاده روی خیلی برام سخت بود فکر کنم دیگه پا و کمر ندارم رفتیم دریا با قطار رفتیم یه ساحل قشنگ و خواستنی و پیاده همه مسیر رو برگشتیم.

خیلی خسته ام ولی خیلی خیلی خوش گذشت. گرچه کمی باد می اومد ولی در کل هوا عالی بود و بسی لذت بخش.



پرستوهای دریایی

ساحل شنهای طلایی

شن گل

از دیدن این همه زیبایی حسابی به وجد اومدم . امیدوارم بتونم صبح به موقع بیدار شم.



29

دیشب تا دیر وقت داشتم یه تابلوی کوچولو درست می کردم.

یه تابلوی قلاب بافی و ..... شاید بیشتر از 4 ساعت وقتم و گرفت ولی نتیجه چیز بدی نشد خودم خیلی دوستش دارم البته همسر هم خوشش اومد.

بیشترین چیزی که جالب بود تمام مواد اولیه اش رو از چیزهایی که داشتم استفاده کردم حتی پارچه اش دستمال آشپزخونه بود البته نو بودا  .

دیروز رفته بودیم خرید آخه امسال تابستون تصمیم داریم بریم ایران. شب اول که بلیط خریدیم از خوشحالی خوابم نبرد. ولی قسمت سخت ماجرا ولی در نهایت دوست داشتنی قسمت سوقاتی خریدنه. و یه قسمت بدی هم که داره حراج فصلی تموم شده ولی از اونجایی که جوینده یابنده است دیروز یه قسمت کوچولو از خرید رو انجام دادیم.  

امروز رفتیم دریا از خونه ما تا ساحل مورد علاقه من 2 ساعتی راهه. که ترجیح دادم پیاده بریم و خیلی خیلی هم بهمون خوش گذشت. هوای بهاری درخشش شنهای ساحلی موجهای سفید که با قدرت به صخره ها می خوردند مست مستم کرد. و کم کم ولو شدم. از اونجایی که من عاشق و شیدای سنگهام هر وقت می رم دریا سنگ جمع می کنم. و از اونجایی هم که همیشه رهبری یه جمعی رو به عهده دارم وقتی پشت سرم و نگاه کردم دیدم همه مشغوله سنگ جمع کردنن. دفعه قبل که داشتم سنگ جمع می کردم یه خانم مسن هم جوار ما ولو شده بود و داشت چرت می زد به محض اینکه من مشغول شدم یه جونی گرفت و شروع کرد و این در حال بود که  فکر می کرد جایی که من نشستم سنگهای ویژه ای داره کم کم نزدیک شد و زمانی رو من و همسر به چشم دیدیم که ما پامونو می بردیم بالا اون سنگهای زیر پای ما  رو جمع می کرد.

اینم عکس کاردستی من.

       

28

یه روز خوب


امروز از صبح سرحالم انگار تو فضا پر از انرژی مثبته. با بچه ها روز هفدهم فروردین رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت. جای بسیار زیبایی بود. خیلی وقت بود گوسفند ندیده بودم البته گوسفندهای اینجا خیلی متفاوتند دنبه که ندارند هیچی به جاش دم دارند.

امروز صبح از همسر خواستم با هم بریم پارک سر کوچه مون که به نظرم بهشته واقعیه. رو تمامه چمنهای پارک پر از گلهای رنگارنگ شده. امروز هوا ابری بود . بعضی وقتها فکر می کنم آسمونه شهر واقعی نیست و نقاشیه. 

من عاشق بهارم بعضی وقتها ظزفیت اینهمه زیبایی رو ندارم.

امروز بعد از روزهای متوالی درس نخوندن و تنبلی کردن بالاخره کمی به خودم اومدم امیدوارم این ترم حداقل یکی دو واحد پاس کنم. تصمیم دارم تمام سعیم رو بکنم.

اینم چند تا عکس از پارک زیبای ما

 

 اینم طاووس زیبا ی نر که برای جلب توجه ماده پرهاشو باز می کنه و به محض دیدن طاووس ماده شروع می کنه به لرزوندن پرهاش به قدری سریع پرهاشو می لرزونه فکر می کنی طوفان شده.

   

27

سال نو مبارک


امیدوارم که سال بسیار بسیار خوبی برای تمام فارسی زبانها و تمام کسانی که نوروز رو جشن می گیرند باشه.

امسال عید خیلی خیلی به من خوش گذشت و چون هم زمان با تعطیلات ایستر بود دیگه بیشتر بیشتر خوش گذشت.

مامان همسر زحمت کشیده بودند و کلی چیز میز برای عید فرستاده بودند علاوه بر اونها منم کلی قطاب پختم که خیلی خوشمزه شدند و چون با استقبال مواجه شد تو طول عید سه بار قطاب پختم. 

اینم عکس سفره هفت سینم. آینه شمعدونمم کار دست خودم چون نتونستم اینجا چیز مناسبی پیدا کنم این و درست کردم و خیلی دوستش دارم. 

الان عجله دارم فردا قرار بریم گردش دسته جمعی برم لوازمش رو محیا کنم.



26

یه وقتهایی حسش نیست............ .

من امروز کلاسم رو بدون دلیل نرفتم یه هو حس کردم حسش نیست معلم این ترم کلاس پرتغالیم و خیلی دوست دارم خیلی دختر گلیه. ولی حس رفتن نبود.

هفته بعد امتحان دارم 18 یعنی دو روز قبل از عید.

گندم گذاشته بودم جوانه بزنه برای سمنو امروز دیدم کپک زده خیلی غصه خوردم الانم خیلی دیره به سفره هفت سینم نمی رسه بخوام مجددا بزارم.

الان توی اتاق تاریک نشستم و 6 تا شمع روشن کردم . قوری چایم رو هم گذاشتم رو وارمر بغل دستم دم بکشه بوی هل همه جا رو گرفته و بسیار خوش طعم و دلپذیره.

راستش کمی کلافه ام یکی از درسهام و یه هفته است که کلاسهاش و نمی رم از پسش بر نمی اومدم استاد خیلی خیلی سخت گیری داشت کلاس به زبان پرتغالی بود و موضوع درس تاریخ و ادبیات امریکای شمالی بود کلی بهمون تکلیف می گفت مثلا فلان فیلم و ببینید بیاید سر کلاس بعد ازمون سوال می کرد. بچه های دیگه فیلم و به زبان پرتغالی می دیدند و جواب سوالها رو هم پرتغالی می دادند که خوب من تقریبا نمی فهمیدم چی می گن به من می گفت تو انگلیسی بگو و بحث کن خوب اینم برای من سخت بود بیشتر فیلمهایی که می گه بدون زیر نویس اند  و من کاملا متوجه نمی شم چون فیلمهای خاصین و بیشتر حول و حوش مسایل سیاسی می گذره.

هفته قبل هم یه کنفرانسی بود که یه نماینده ای از دولت ا و ب ا م ا اومده بود و تا جایی که جا داشت از ما و کشورمون بد گفت. بعد استاد می گفت راجع بهش سر کلاس بحث کنید و من هم هیچ تمایلی به این بحث نداشتم با اون فیلم های داغونی هم که علیه ا ی ر ا ن ساختند دیگه 

کلا کلافه شدم . این که ترجیح دادم نرم.

دیگه راجع به چی غر بزنم .....؟  هیچی دیگه الان با مامان مهربونم حرف می زدم که تازه از سر کار اومده بود و شب عید کلی سرش شلوغه . الهی قربونش برم از بس که کار می کنه خیلی خسته بود داشت شام می پخت. با صداش کلی آروم شدم.

یادش بخیر وقتی بچه بودیم ما تقریبا دو ماه کار عیدمون طول می کشید چون همه چیز شسته می شد  یا عوض می شد. خیلی سخت بود خیلی. ولی دیگه مامانم حوصله سابق رو نداره الان به مرور کارهاش و می کنه بعضی هاشم می مونه واسه بعد از عید آخه دست تنهاست.

خواهر های محترمه خیلی زرنگ باشند کارهای خودشون رو می کنند و نوبت به مامانم نمی رسه .منم که نیستم......................... .

 وای که چقدر دوست دارم زودتر هوا گرم شه از دست بارونم خسته شدم سه روز پیش چترمم گم کردم اینجا داشتن چتر مثل داشتن کفش لازمه من هر دو ماه یکبار می خرم و باد نازنینم اون و می شکنه. 

از دست لباسهای زمستونی کلافه شدم دلم لباس سبک می خواد راستی یکم از تغییر عادتام بگم من بر حسب عادتی که تو ایران داشتم و بارون ندیده بودم همیشه تو بارون یه عالمه لباس و شلوار جین و اینا می پوشیدم ولی وقتی اینا رو دیدم که تو هر شرایطی با لباس خیلی سبک بیرون می یان منم بعد از اون ماجرا ها که تو پستهای قبل گفتم فقط با یه ساق نازک با پیرهن تو بارون بیرون می رم و اجازه می دم پوست پام بارون و حس کنه و اصلا هم پادرد نمی گیرم. و کلی هم برام لذت بخشه.

وای دیگه دلم می خواد همسر کلید بندازه و بیاد.