این چند روز مشغول ثبت نام و یه سری کارهای اداری بودم از شما چه پنهون کمی هم استراحت کردم و فیلم دیدم.
تو پست قبلی گفته بودم از ایران یه سری چیز مثل رومیزی ترمه و یه قسمتی از جواهرات سنگیم رو که طی چند سال از ایران و هند و پرتغال و اسپانیا خریدم رو با خودم آوردم. یه سنگ مرجان هم دارم که وقتی 10 ساله بودم از کوه پایه های اطراف خونمون پیدا کردم. تو تصویر پایین اون سفید دست چپی است. یه نوع مرجان آهکیه. می تونم بگم برای من از طلا خیلی با ارزشترن و من کلی ازشون انرژی می گیرم.
به لیلای عزیزم قول دادم عکس کاموا هام رو هم بگذارم اینم کامواهای من:
چند رو پیش هم بعد از اومدن همسر رفتیم خرید من این سه تا ظرف رو خریدم و خیلی خیلی دوستشون دارم من و یاد قدیما می ندازه.
پریروز رفتم کمبریج کلاس زبان ثبت نام کردم من سطحی که قبول شدم سطح خوبی بود من اصرار داشتم سطح پایین تر ثبت نام کنم ولی آقای ممتحن می گفت که تو سطحت همینه فقط باید بیشتر فیلم ببینی. در راستای همین موضوع دیشب فیلم The impposible رو دیدم فیلم بسیار زیبا و دردناکی بود ولی بعد از دیدن فیلم داشتم به این فکر می کردم که تو این فیلم با اینکه در تایلند ساخته شده بود بیشتر از بومی های منطقه اروپایی ها و امریکایی ها دیده شدن گرچه سرنوشت همه افراد بسیار تلخ بود ولی هیچ جایی زندگی اون آدمها ی بومی به تصویر کشیده نشد و در آخر این خانواده آمریکایی با یک هواپیمای اختصاصی از اونجا برگشتن به کشورشون و مردم موندن و اون ویرانه ها و اون اجساد به جا مونده. ولی نکته قابل تامل برای من همیشه در روابط با غربی ها استقلال بچه هاشونه. نمی دونم حس می کنم باید خیلی رو خودمون کار کنیم تا به اون استقلال برسیم و تو اون وضعیت از بچه مون تو اون سن اون توقعات رو داشته باشیم. من که قصد دارم تا قبل از تصمیم گرفتن برای مادر شدن رو خودم کار کنم.
قشنگ
سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)
آخ جون زبان
میدونی که این قسمت پستت رو بیشتر دوست داشتم. واقعا فیلم معجزه میکنه. این فیلم رو ندیدم ولی با این تفاسیر تو حتماً میبینمش. شاد باشی دوستم.
ممنونم عزیزم. تو هم همینطور.
عکسات سرشار از انرژی بود مرسی.رنگ رنگ رنگ
ممنونم لیلا جون.
چه بخوای چه نخوای بچه ها در این کشورها مستقل بار میان. انشااله بچه دار که شدی می بینی محیط چه تاثیری داره.
امیدوارم چه اینجا بمونم چه برگردم بتونم مستقل بارش بیارم.
عکسات قشنگ بود همه شون بوی خاطره داشت.
ممنونم مهردخت جان
خوشحالم که دوباره فرصت خوندن مطالب دوستانم رو دارم
این مطلبت سرشار از انرژی بود . اونقدر که دلم خواست برم کاموا بخرم و از بودن خواهرم استفاده کنم و قلاب بافی یاد بگیرم ازش
ممنونم آذر جون. آره بنظرم بافتن خیلی لذتبخشه حتما امتحان کن.