45

اسپانیا 1


تا لحظه آخر فکر می کردم دارم یه چیزی رو جا می ذارم. شوق دیدن خونواده ام خیلی بهم اجازه نمی داد به سفر دو سه روزم به بارسلونا فکر کنم. فاصله ی خونه ی ما تا ایستگاه مترو حول و حوش 10 دقیقه است و ما تصمیم گرفتیم اون مسیر رو پیاده بریم. من دو تا چمدون داشتم و همسر یک چمدون و یک کوله. سنگفرش خیابونهای شهر ما به دلیل پر بارون بودن سنگهای خیلی کوچیکیه که مرتب کنار هم چیده شدند. و جز خیابونهای اصلی کمتر جایی رو اسفالت کردن. این موضوع زمانی خیلی به چشم می یاد که یا کفش پاشنه بلند پوشیده باشی و یا مثل ما تصمیم بگیری دو تا خیابون بلند شیب دار رو با چمدون پیاده بری. تو چند قدم اولیه فهمیدم که اگر خیلی قوی باشم نهایت یه چمدون رو می تونم ببرم این شد که همسر موند با دو چمدون و یه کوله. با یک دقیقه وقت اضافه به قطار مربوطه رسیدیم. تو خنکای ساعت 6 صبح همسر خیس آب بود و من خیلی خیلی گرمم بود.

طبق معمول برخورد هواپیمایی پرتغالی خیلی خوب بود. ولی به دلیل سایز کوچک هواپیما که به نظر من شبیه مینی بوس بود. چمدون دستی من به قسمت بار رفت و من لپ تاپ و تبلتم رو تو کیف دستیم گذاشتبم.

من و همسر مشغول بازی بودیم که هواپسما بعد از دو ساعت تو بارسلونا به زمین نشست. هزینه 27 یورویی تاکسی و نزدیک بودن هاستل باعث شد که ما تصمیم بگیریم با مترو بریم غافل از اینکه بیشتر ایستگاهها نه اسانسور داشت نه پله برقی. اینجا بود که انرژی خیلی خیلی زیادی از ما گرفته شد. و با تجربیات بدی که خیلی از دوستامون از دزدی تو این شهر داشتند، تلاش ما برای حفاظت از چمدونهامون رو مضاعف می کرد. بالاخره به هاستل رسیدیم. جای بدی نبود شاید شبی 50 یورو برای اونجا زیاد بود ولی ما راضی بودیم و بسیار خسته. محل اقامت ما تو مرکز شهر بود و شب اول ما هم تو همونجا گذشت. و بسیار بسیار دیدنی بود خیابانی بزرگ که گوشه گوشه اش رو هنرمندان تشکیل می دادند.

در ابتدای خیابون هنرمندانی بودن که بصورت مجسمه ایستاده بودند و این موضوع بنظرم خیلی دردناک اومد. و به گفته دوستم که از بچگی تو این شهر بود قبلا تعداد اینها خیلی بیشتر بوده و پلیس باهاشون برخورد می کرده. ولی همون زمانی هم که ما بودیم شاید بالای 14 15 نفر بودند.


 


کمی که جلوتر رفتیم هنر مندان نقاشی رو دیدیم که همونجا مشغول نقاشی بودند.




44

دارم می یام دارم می یام به خونمون به دیدن مردم مهربونمون ..... 

الان دیگه بیشتر کارهام و کردم و دارم آشپزی می کنم و ساندویچ درست می کنم.

فقط مونده یه لیست از کمبودها بنویسم تا از ایران بخرم. 

چمدونمم آماده است ولی همیشه تا لحظه آخر درش بازه هی چیز میز می زارم و بر می دارم. همیشه از این کاورهای کت و بقچه های زیپی استفاده می کردم چند وقت پیش یه بالش طبی خریده بودیم که کاور خیلی خوبی داشت اونو شستم و بیشتر لباسهام و گذاشتم داخل اون. 

تو ترکیه 7و 8 ساعت بین پروازهامون فاصله است. یه سری کتابم دانلود کردم برای اونموقع. 

اگه تونستم از بارسلونا آپ می کنم. کلی هیجان دارم برای دیدن خونوادم خصوصا مامانم. خیلی دلم براش تنگ شده. وقتی آدم دوره قدر همدیگه رو بیشتر می دونه. تو هر خانواده ای کدورت پیش می یاد تصمیم دارم به دیدن کسایی برم که سر مسایلی رفت و آمدمون قطع شده. امیدوارم بتونم برم. این دوری یه مزیتی که داره دل آدم و صاف صاف می کنه.

یادمه اولین بار که از مامانم دور شدم برای سه ماه هر دومون مریض شدیم مامانم افسرده شده بود و ریزش موی شدید گرفته بود. ولی الان هر دومون بیشتر عادت کردیم و این دوری باعث شد وظایفمون تقسیم بشه. اونموقع من خیلی کمک حال  مامانم بودم اگه هر جایی می خواست بره با هم می رفتیم حتی برای دیدن بزرگتر های فامیل هرگز بهش نه نمی گفتم. اگه عروسی می خواست بره بدو بدو می رفتم همه چیز رو آماده می کردم موهاشو درست می کردم تو لباس پوشیدنش اظهار نظر می کردم. همیشه کارت تبریک رو براش از قبل می نوشتم و هدیه اش رو آماده می کردم. اولین بار بعد از اومدن من می خواست عروسی بره هیچ چیش آماده نبود و یاد من افتاده بود و با گریه رفته بود. الان از همین راه دورم هر روز حالش رو می پرسم و تا جایی که بتونم کمک حالشم. ولی.................. خیلی مواقع هم به خاطر دور بودن کاری ازم بر نمی یاد    

مامان منم مثل همه آدمهای دیگه نواقصی داره ولی نمونه یک زن خودساخته است. دوست دارم منم بتونم این ویزگی رو داشته باشم. فقط چهار روز مونده. ساعت 5 صبح فردا از خونه راه می افتیم.

کمی اضطراب دارم. امیدوارم همه چی به خوبی انجام بشه. 


این عکس برای سه سال پیش نمایی از شهر کوییمبرا 

نمایی از یک خانه در کوییمبرا

رخصت.... یا حق! 

 

43


خدایا آدم ترجیح می ده بمیره و هرگز این حماقتها رو نبینه. 

تخریب موزه بی نظیر گیاهشناسی ایران

باغ اکولوژی نوشهر با پرورش هزار و ۴۰۰ گونه گیاهی در حقیقت یک موزه بی‌نظیر گیاهان است.

«پایه‌هایی کهنسال از بلند مازو، نمدار، توسکا و ممرز؛ تنها پایه بلوط چوب‌پنبه در ایران، قدیمی‌ترین پایه‌های دارتالاب و ژینکو در کشور، ۲۵ گونه کاج و حدود ۳۰ گونه اکالیپتوس هم در این عرصه ۳۵ هکتاری وجود دارند؛ عرصه‌ای که به دلیل حساسیت بی‌مانند و ارزش والایش به عنوان یک اثر ملی به شماره ۱۷۷۹۵ در سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور ثبت شده است. همچنین تنها مکانی در جهان که دو گونه جدید و منحصر به فرد، یعنی اسپیره نوشهری و افرای مازندرانی به‌طور همزمان در آن زیست می‌کنند، باغ گیاه‌شناسی نوشهر است.»


آدم تا پاشو از تو کشورش بیرون نذاشته فکز می کنه جاهای دیگه چه خبره. خیلی از موزه هایی که من از نزدیک دیدم بنظرم خیلی معمولی اومده ولی تبلیغاتی که براش می کنند انقدر زیاده که آدم فکر می کنه دیگه از این بهتر نمی شه . اونوقت ما افتادیم به جون داشته هامون . نمی دونم این گنجینه چه سنگینی رو دوش اینا داره. به چشم دیدم کسانی که حتی برای خونه سازیشون یه درخت رو خراب نکردند و معماری خونه رو تغییر دادند.



42

من الان یک عدد مرجان تر و تمیز هستم و خودم دارم کیف می کنم. امروز روز نظافت و زیبایی بود. کم کم دارم آماده می شم. فردا امتحان پرتغالی دارم و دیگه امتحانات تمام.

امروز به مانیکور و پدیکور پاکسازی صورت و ماسک گذشت. از اونجایی که من تو همه کارهای هنری سرک می کشم. این کار هم از قلم نیافتاده. می تونم بگم همه کارهای آرایشی پیرایشی خودم و همسر رو  انجام می دم. سه روز پیش با کمک همسر موهام و کوتاه و مش کردم. البته این یه قلم کار رو بصورت کاملا تخصصی انجام می دم و اینور و اونور دوره زیاد دیدم. زیبایی همیشه برام دوست داشتنی و جالب بوده. و سعی می کنم برای هر مشکلی یه اکسیر طبیعی پیدا کنم.   البته از اونجایی که تو کشورمون خیلی این کار بصورت اصولی و علمی صورت نمی گیره  و همه چی تو میکاپ خلاصه می شه، من سعی کردم تو این زمینه مطالعه زیاد داشته باشم. و تصمیم دارم که هرگز خودم و به تیغ جراحی نسپارم. 

الان یه حسه عجیبی دارم مامانم کمتر بهم زنگ می زنه می دونم مشغول تمیز کردنه خونه منه هر چی اصرار کردم خودم می یام گوش نمی کنه. ( در نبود ما لوله طبقه بالایی ترکیده و آب خونه ما رو برداشته و کلی به در و دیوار و لوازمم صدمه زده) اگه سه چهار سال پیش بود کلی غصه می خوردم ولی الان دیگه خیلی برام فرقی نمی کنه. جون خودمون سلامت. 

کم کم داره دیر می شه الان یه خونه بهم ریخته و کلی کار و درس انتظار من و می کشه. 




41

بعضی وقتها که از تکرار شبانه روز خسته می شم فقط با دیدن یه شاخه گل یا میوه یا تغییر کوچیکی تو اطرافم دوباره جوونه امید درونم سبز می شه و تازه اونموقع فکر می کنم که آیا فرصت کافی دارم برای دیدن این همه زیبایی!


پارک زیبای سر کوچه مون که تو هر فصلی زیبایی خودش و داره و من هرگز از دیدنش سیر نمی شم.



کدوی دلمه ای که خیلی خوشگل و دوست داشتنیه.

و بالاخره با شروع تابستون کاکتوسها هم گل دادند.

کوچه خیال انگیز دانشکده مون! 7 و 8 سال پیش که میدون امام حسین دانشگاه می رفتم گاهی انقدر از دود و دم و ترافیک ( اونموقع بی ار تی هم نداشت) خسته می شدم که اشکم در می اومد. فکر نمی کردم یه روزی یه جای به این قشنگی برم دانشگاه.