6

دلتنگی


امروز کمی دلتنگم

هر وقت هر دو خواهرم می رن خونه مامانینا دلم بدجور می گیره جای من خیلی خالیه !

یا وقتی اینجا جشن خاصی باشه و همه با خونواده هاشون بیرون باشند من دلم خونوادمو می خواد

این موقع هاست که آقای همسر هر کاری هم که بکنه بازم ته دلم کمی دلتنگم!

جالب اینجور موقع ها یه هو مامانم زنگ می زنه و می گه خوابم و دیده اون لخظه است که آرزو می کنم که تو بغلش بودم 

من از اون دخترهام که تا عمر دارم به وجود مادر پر قدرت و هنرمند و مهربونم افتخار می کنم و بزرگترین آرزوم که بتونم مثل اون باشم و این خیلی خوبه که ما دخترها بعضی وقتها بطور ناخودآگاه رفتارمون مثل مادرامونه.

با وجود اینکه خیلی آدم مستقل و بعضی مواقع خودرایی هستم ولی خیلی مواقع هست که از لحاظ عاطفی بهش احتیاج دارم.

ولی اگر از حق نگذرم یکی از عواملی که باعث شده که بتونم بدون خانواده ام اینجا بمونم وجود همسر مهربونم که با تمام وجودش اون لحظه ها نقش خونواده ام رو بازی می کنه و بهم آرامش می ده .

این مهم ترین شرط من برای ازدواج بود فهم عاطفی مشترک!

دلم می خواد از همینجا به همسرم و مادر مهربونم بگم که عاشقشونم و با وجود دلتنگی خوشبختم.




5

امسال اولین تابستون عمرم که هوای کاملا بهاری رو تجربه کردم

پارسال رفتم ایران به مدت سه ماه البته تنهایی 

همسرم نمی تونست بیاد امسال هم ترجیح دادم اینجا باشم آخه این شهر خیلی خنک هفته ای یکی دو بار بارون می یاد بیشتر روزها هم از صبح تا ظهر همه جا پوشیده از مه!

به به از این هوا پارسال که رفتم تهران دلم می خواست گریه کنم  دلم واسه تک تک خیابونا تنگ شده بود و لی تحمل هوا ی گرم و آلوده برام غیر ممکن بود .

تازه یه سه چهار باری هم مریض شدم  و تا دم مرگ رفتم

امروز یه روز خوبه هم هوا خوبه هم همسر خونه است 

از صبح کمی درس خوندیم و قرار بعد از ظهر با هم کاردستی درست کنیم من عاشق این کارم

تازه گیا ویترای رو شروع کردم به نظرم خیلی جذابه 

در ضمن دارم یه اشارپ هم می بافم امیدوارم خوب بشه اگه خوب شد در آینده عکسش رو کی گذارم.

یکی دیگه از سرگرمی های این روزام دیدن سریال دکتر کویین دارم به زبان اصلی نگاهش می کنم من خیلی این سریال رو دوست دارم ولی چیزی که فهمیدم این که تو بعضی از قسمتهاش  که تلویزیون ایران پخش می کرد کلا قصه رو تغییر دادن چون حرفهای قصه به نفعشون نبوده !

البته خیلی عجیب نیست چون تو ایران همه چی امکان پذیره .


ادامه مطلب ...

4

31 مرداد ششمین سالگرد ازدواجمون بود

عمر خیلی زود می گذره چشم بهم زدنی 6 سال گذشت.

اما خیلی خوش نگذشت

البته خود 31 خوب بود ولی روزهای قبلش نه!

همیشه حسم این بود که شاید آقای همسر هم مثل من می تونست خیلی خوش ذوق تر از این حرفها باشه می تونست دوبیت شعر بنویس می تونست من و شگفت زده کنه راستش کلی برنامه داشتم اما مثل هر سال نشد  

همسرم مثل من نیست حتی یه بیت شعرم از حفظ نیست یعنی اصلا علاقه ای نداره ! 

اون خیلی اسیر روز و ماه و سالگرد نیست معتقد هر روزی که ما خیلی با هم خوش هستیم اونروز روز عشق و واقعا هم تمام تلاشش رو برای شادی و خوشبختی من می کنه ولی نه اندازه توقع من.

شاید باورش سخت باشه ولی اون نمی تونه بدون حضور من برام کادو بخره حتی تصمیم بگیره که چی بخره من خیلی دوست دارم این اتفاق بیافته که زمانی که من که  توقع ندارم اون از این کارها بکنه

ولی عوضش هر ماه تا ریال آخر رو دوست داره به علایق من اختصاص بده حتی تو اوج بی پولی شایدم من خیلی توقعم عجیب.

به هر حال اون روز رفتیم castel de queijo جایی که من خیلی دوست دارم یه پارک جنگلی که انتهاش می رسه به اقیانوس بسی زیباست!

از اونجایی که من عاشق سنگهای تزیینی هستم وکلی جواهرات سنگی دارم  که نصفیش تو ایران تو خونه مونه و نصف دیگه اش اینجاست و از اینجا خریدم

پارسال که رفتم ایران از تیراژه آبجیم برام یه گردنبند نقره با آویز فیروزه خرید که من عاشقشم.

و اما اونروز طبق روال هر دفعه که اون سمت می ریم به اون سنگ فروشی که داخل sea life رفتیم و من دو تا دیگه رینگ سنگی خریدم به رنگ صورتی و آبی کم رنگ . صورتیه کوارتز ولی آبیه رو نمی دونم البته عکساشون رو می گذارم.

بعد از اونجا رفیم اقیانوس و بعد هم پارک کلی عکاسی کردیم و با پرنده ها قو،مرغابی، مرغ دریایی و اینا عکس گرفتیم و از اونجایی که بهشون غذا می دادیم با هامون همکاری می کردند.

اون پارک درخت میوه هم زیاد داره از جمله تمشک که کلی هم تمشک چیدیم.

در کل اونروز روز خوبی بود منم از صبح ساعت 7 که بیدار شدم غذا پخته بودم  زرشک پلو با مرغ با سس پرتقال  و سالاد محبوب من که بهش می گم سالاد جزیره که سسش رو با ماست، سرکه بالزامیک و روغن زیتون و رزماری درست می کنم که عالی شده بود.


سالگرد ازدواجمون مبارک



ادامه مطلب ...