70

سال نو مبارک 


لحظات پایانی ساله من مشغول شیرینی پزی هستم همسر رفته سیر برای هفت سین بخره ،بسته ای که خواهرم فرستاده هنوز نیومده در نتیجه سفره بدون سنجد موند. عطر سنبل همه خونه رو برداشته. من لبریز از حس های متضاد هستم گاهی از ته دل می خندم و گاهی از ته دل اشک می ریزم. دیشب خواب دیدم مامانم و خواهرم سرزده اومدن خونمون ظرف میوه مون خالی بود ولی وقتی در یخچال رو باز کردم پر از خوراکی بود و سیب سبز چشمک می زد. به فال نیک می گیرم و می دونم امسال سال بهتری خواهد بود سال 92 سرشار بود از بد و خوب یکی از بدترین اتفاقات زندگیم و یکی از بهترین اتفاقات زندگیم تو این سال افتاد. 

حس می کنم تمام این اتفاقات باعث افزایش صبر من شد خدا به من تحملی داد که پیش از این اصلا تصورشم نمی کردم شاید به تعبیری بزرگتر شدم.

همسر محبت رو در حق من تموم کرده و تمام کارهای خونه تکونی رو به بهترین شکل انجام داد. امیدوارم امسال سال خیلی خوبی برای همسر ،مامانم و همه عزیزانم و همه ی مردم کشورم باشه.  

امسال سال کاملا متفاوتیه برای من و همسر امیدوارم که مستحق نام نیک پدر و مادر باشیم.

بزرگترین آرزوی امسالم سلامتی همه عزیزانم و سلامت تمشک کوچولومه.

امیدوارم تو سال جدید حاکمان کشورها سر عقل بیان و بیاد بیارن در قرن 21 هستیم و ادعا می کنیم از توحش فاصله گرفتیم و دست از جنگ و کشورگشایی بردارن.

امیدوارم دل همه مردمی که عزیزی تو بستر بیماری دارن و یا به اسارت شاد بشه.

و در آخر امیدوارم همه ی ما با معجزه ی عشق آشنا بشیم و سعی کنیم عاشقانه زندگی کنیم.

سال نو مبارک.



69

تجربه ی جدید


هیچ وقت فکر نمی کردم روزی بتونم این تصمیم مهم رو تو زندگیم بگیرم و دوست داشته باشم این حس رو تجربه کنم اونم الان که فرسنگها از عزیزانم دورم.

اما این تصمیم گرفته و عملی شد روزهای سخت گذشتن و روزهای سخت تر در انتظارم هستند. با شروع این تجربه سرفه های عجیبی به سراغم اومد بطوریکه سه شبانه روز بی وقفه سرفه کردم و من و همسر در این مدت پلک روی هم نزاشتیم.   

روزهای بعد مثل جوجه های  چرتی و مست فقط دنبال بالش و پتو بودم و تا می تونستم می خوابیدم تو این روزها همسر واقعا از حجم بالای خواب من شوکه شده بود. روزهای بعد هم چیز به طرز عجیبی برام بد بو بود تصور مرغ و گوشت و ماهی حالم  و بهم می زد سمت یخچال نمی رفتم و اگر رو مجله ای چیزی تصویر گوشت رو می دیدم سریع نابودش می کردم. سه هفته نتونستم غذا بخورم همسر متاسفانه آشپز خوبی نیست و نمی تونستم به غذاهاش  لب بزنم. تو این سه هفته فقط با میوه و آجیل  و نون زنده بودم و 6 کیلو وزن کم کردم. از دیدن صورتم تو آیینه بدون لپام احساس بدی داشتم.

تا اینکه یه روز در یخچال رو باز کردم و رب انار رو برداشتم و شروع به خوردن کردم و کم کم احساس گرسنگی سراغم اومد همون روز یه فسنجون خوشمزه درست کردم که همسر با دیدنش انگار دنیا رو بهش داده باشن انقدر هیجان زده شد که تا شب کل فسنجونا رو خورد نا گفته نماند که همسر هم به همراه من کلی وزن کم کرده بود چون تو خونه چیزی نمی تونست درست کنه و من یه سه هفته ای از خورد و خوراکش خبر نداشتم.

کم کم تونستم به این باور برسم که تنهای تنهام و اگر خودم به فکر خودم نباشم قطعا کلی آسیب می بینم.

ولی باور تنها بودن تا عمق وجودم و می لرزوند با تجربه های که من از خواهرام و حضور پررنگ مامانم تو این لحظاتشون داشتم رسیدن به این باور رو خیلی سخت می کرد ولی چاره ای جز تسلیم شدن نداشتم و ناگفته نماند که بیشتر لحظه هام بی اختیار با سیل اشک مواجه می شدم. 

از طرف دیگه سیل عظیم اطلاعات اینترتنی هم مزید بر علت بود انواع و اقسام بیماریها و ..... هر روز من و بیشتر می ترسوند

تا اینکه انتهای هفته هفتم با درخواست و اصرار خودم دکتر مهربونم سونوگرافی کرد و با شنیدن صدای پیتیکا پیتیکای قلبش به یه آرامش وصف ناپذیر رسیدم و حس شیرین مادری رو مزه مزه کردم. اون روز اندازه نی نی 4 میلی متر بود انقدری که حتی تصورشم من و به خنده می نداخت.

تو این روزهای سخت تنها چیز آرامش دهنده ی زندگیم حضور همسر مهربون و بی اندازه عاشقم هست که با حرفها و نوازشهای شبانه اش می تونه مرهمی برای تنهایی من باشه. متاسفانه همسر سرش خیلی خیلی شلوغه و دایم یا کنفرانس داره یا با استاداش قرار داره ولی از هر فرصتی برای تیمار من استفاده می کنه.

با شنیدن صدای قلبش این خبر رو به خونواده ام دادم و یه هو فریاد شادی مامان و برادرم بلند شد ولی ازشون خواستم تا مدتی بین خودمون بمونه و حالا حالا ها تصمیم ندارم که حتی به خانواده همسر بگم. مامان همسر خیلی زن مضطربیه و می دونم با این خبر کلی استرس می گیره و هر روز می خواد یه فامیلی چیزی که تو اروپا زندگی می کنند رو به دیدن من بفرسته به خاطر همین همه چیز فعلا مسکوته. 

دیروز رفتم اکو گرافی تمشک کوچولوی من پاهاش و داده بالا و داشت قر می داد اندازه اش حدودا سه سانت شده بود من هر لحظه منتظر نظر دکتر بودم و با شنیدن جمله ی very well یه نفس راحت کشیدم.  

آرزو می کنم کوچولوی شیرینم که داره تو این فضای پاک و خوش آب و هوا نفس می کشه مثل مردم اینجا صبور و مهربون باشه واقعا این دو صفت جز خصوصیات بارز مردم این شهره پرسنل بیمارستان و کلینیک جز بهترین دوستهای منن تو این دوره از خدمات تا متخصصین برخوردشون انقدر دوستانه و صمیمیه که نمی دونم چطور می تونم ازشون تشکر کنم و خدماتی که ارایه می دن انقدر عالیه که کلی من و دلگرم می کنه و من تقریبا هر دو هفته یکبار دارم چک می شم. 

دو هفته دیگه می رم برای تست غربالگریه سه ماهه اول.

به امید خدا امیدوارم همه چیز خوب باشه.


Beautiful pregnant woman outdoors. Pregnant woman on nature. Happy pregnancy. Romantic pregnant girl. Fairy. Attractive pregnant woman with flowers wreath. Pregnant mother in park. Bright makeup girl - stock photo