46

دارم خونه رو تمیز میکنم به این فکر می کنم چقدر همه چیز تغییر کرده مامانم کم حوصله شده یادمه هفته ای دوبار با دستمال سرامیکهای کف رو تمیز می کرد الان انقدری حوصله داره که بره سرکارش و برگرده و یه چیز ساده ای اماده کنه برای خوردن البته همینم برای سن و سال مامانم خیلی زیاده مامانم زن خیلی خیلی مقاومیه ولی دیگه کمی خسته بنظر می رسه زود رنج شده. دو روز بعد اومدنم خبر خیلی ناراحت کننده ای شنیدم فقط خدا رو شکر می کنم که تو این لحظات کنار خانواده ام هستم و با همراهی همسر مهربونم که تا عمر دارم محبتهاش رو نسبت به خونوادم فراموش نمی کنم سعی در حل این مشکل داریم.

دو روز قبل با مامان و همسر رفتیم مغازه مامان بعد رفتیم خرید مامانم انقدر ذوق داشت که من بغضم گرفت خیلی دلش تنگ بود برای روزهایی که با هم بیرون می رفتیم. هر اشنایی رو می دید سریع می گفت این دخترم مرجانه ها بالاخره اومد.

چند روز قبل خونه مامان همسر بودیم هفته ای یک بار می ریم و دو روز می مونیم. انقدر خوشحاله. بهم گفته بود کرمام تموم شده صبر کردم تو بیای با هم بریم بخریم. مامان همسر هم خیلی شکسته شده . مثل گذشته ها صورتش رو بند انداختم بعد پاکسازی و ماساژ و بخور و ماسک . رفتیم کرم خریدیم تو خیابون دستم رو محکم گرفته بود و دایم لبخند می زد. یاد روزی افتادم که بدونه مهریه و عروسی و خرید عروسی عروس این خونواده شدم. نه اینکه  نتونند من و همسر نخواستیم راهی رو انتخاب کنیم که باورش نداریم تو سن ٢٢ سالکی به کاری که می کردم ایمان داشتم. نه موقعیت همسر خاص بود نه خانواده اش همون روزهای اول فهمیدم که کنار این ادمها می تونم نفس بکشم و احساس خوشبختی کنم. منم مثل بقیه دخترها تو این راه سختیهای زیادی رو تحمل کردم و برای رسیدن به آرامش خیلی جنگیدم. همسر هم برای من همسر خوبیه و هم برای خونواده اش فرزند خوبیه.

..................................................................................................................

الان خونه مامان همسر هستم برام حلوای زنجبیلی پخته. خیلی خیلی خوشمزه است. نهار هم دلمه داشتیم. برای شام خونه دوست همسر دعوت هستیم همسرش سه ماهه بارداره. دیروز رفتیم براشون یه جلد دیوان شعر از رودکی تا شهریار رو خریدیم. قیمته کتاب هم خیلی بالا رفته. اون کتاب رو 60 تومان خریدیم. من برای خریدن هدیه اعتقادی به خرید لوازم خانه ندارم. دوست داشتم براشون یه وسیله بازی سرگرمی یا هنری بخرم ولی چون شناختی نداشتم چیزی که خودم دوست داشتم رو خریدم. دیروز برای نی نی هم دو تا عروسک بافتم. یه مغازه پیدا کردم که کلی چیز تزیینی برای عروسک و ساخت جواهرات داره. فوق العاده بود. یه سری از این چیزها رو از بارسلونا خریدم قیمتشون خیلی خیلی متفاوته. اینا هم به اون اندازه زیبایی دارن. حول و حوش 3 کیلو هم کاموا می خوام ببرم. با اینکه اونجا کاموای آلمانی استفاده می کنم ولی کیفیت این نوع کاموا رو ترجیح می دم. کلی هم از خرازی دکمه برای چشم عروسک خریدیم. خواهرم زنگ زده برام سورپرایز داره و من باید تا آخر شب منتظر بمونم.

45

اسپانیا 1


تا لحظه آخر فکر می کردم دارم یه چیزی رو جا می ذارم. شوق دیدن خونواده ام خیلی بهم اجازه نمی داد به سفر دو سه روزم به بارسلونا فکر کنم. فاصله ی خونه ی ما تا ایستگاه مترو حول و حوش 10 دقیقه است و ما تصمیم گرفتیم اون مسیر رو پیاده بریم. من دو تا چمدون داشتم و همسر یک چمدون و یک کوله. سنگفرش خیابونهای شهر ما به دلیل پر بارون بودن سنگهای خیلی کوچیکیه که مرتب کنار هم چیده شدند. و جز خیابونهای اصلی کمتر جایی رو اسفالت کردن. این موضوع زمانی خیلی به چشم می یاد که یا کفش پاشنه بلند پوشیده باشی و یا مثل ما تصمیم بگیری دو تا خیابون بلند شیب دار رو با چمدون پیاده بری. تو چند قدم اولیه فهمیدم که اگر خیلی قوی باشم نهایت یه چمدون رو می تونم ببرم این شد که همسر موند با دو چمدون و یه کوله. با یک دقیقه وقت اضافه به قطار مربوطه رسیدیم. تو خنکای ساعت 6 صبح همسر خیس آب بود و من خیلی خیلی گرمم بود.

طبق معمول برخورد هواپیمایی پرتغالی خیلی خوب بود. ولی به دلیل سایز کوچک هواپیما که به نظر من شبیه مینی بوس بود. چمدون دستی من به قسمت بار رفت و من لپ تاپ و تبلتم رو تو کیف دستیم گذاشتبم.

من و همسر مشغول بازی بودیم که هواپسما بعد از دو ساعت تو بارسلونا به زمین نشست. هزینه 27 یورویی تاکسی و نزدیک بودن هاستل باعث شد که ما تصمیم بگیریم با مترو بریم غافل از اینکه بیشتر ایستگاهها نه اسانسور داشت نه پله برقی. اینجا بود که انرژی خیلی خیلی زیادی از ما گرفته شد. و با تجربیات بدی که خیلی از دوستامون از دزدی تو این شهر داشتند، تلاش ما برای حفاظت از چمدونهامون رو مضاعف می کرد. بالاخره به هاستل رسیدیم. جای بدی نبود شاید شبی 50 یورو برای اونجا زیاد بود ولی ما راضی بودیم و بسیار خسته. محل اقامت ما تو مرکز شهر بود و شب اول ما هم تو همونجا گذشت. و بسیار بسیار دیدنی بود خیابانی بزرگ که گوشه گوشه اش رو هنرمندان تشکیل می دادند.

در ابتدای خیابون هنرمندانی بودن که بصورت مجسمه ایستاده بودند و این موضوع بنظرم خیلی دردناک اومد. و به گفته دوستم که از بچگی تو این شهر بود قبلا تعداد اینها خیلی بیشتر بوده و پلیس باهاشون برخورد می کرده. ولی همون زمانی هم که ما بودیم شاید بالای 14 15 نفر بودند.


 


کمی که جلوتر رفتیم هنر مندان نقاشی رو دیدیم که همونجا مشغول نقاشی بودند.




44

دارم می یام دارم می یام به خونمون به دیدن مردم مهربونمون ..... 

الان دیگه بیشتر کارهام و کردم و دارم آشپزی می کنم و ساندویچ درست می کنم.

فقط مونده یه لیست از کمبودها بنویسم تا از ایران بخرم. 

چمدونمم آماده است ولی همیشه تا لحظه آخر درش بازه هی چیز میز می زارم و بر می دارم. همیشه از این کاورهای کت و بقچه های زیپی استفاده می کردم چند وقت پیش یه بالش طبی خریده بودیم که کاور خیلی خوبی داشت اونو شستم و بیشتر لباسهام و گذاشتم داخل اون. 

تو ترکیه 7و 8 ساعت بین پروازهامون فاصله است. یه سری کتابم دانلود کردم برای اونموقع. 

اگه تونستم از بارسلونا آپ می کنم. کلی هیجان دارم برای دیدن خونوادم خصوصا مامانم. خیلی دلم براش تنگ شده. وقتی آدم دوره قدر همدیگه رو بیشتر می دونه. تو هر خانواده ای کدورت پیش می یاد تصمیم دارم به دیدن کسایی برم که سر مسایلی رفت و آمدمون قطع شده. امیدوارم بتونم برم. این دوری یه مزیتی که داره دل آدم و صاف صاف می کنه.

یادمه اولین بار که از مامانم دور شدم برای سه ماه هر دومون مریض شدیم مامانم افسرده شده بود و ریزش موی شدید گرفته بود. ولی الان هر دومون بیشتر عادت کردیم و این دوری باعث شد وظایفمون تقسیم بشه. اونموقع من خیلی کمک حال  مامانم بودم اگه هر جایی می خواست بره با هم می رفتیم حتی برای دیدن بزرگتر های فامیل هرگز بهش نه نمی گفتم. اگه عروسی می خواست بره بدو بدو می رفتم همه چیز رو آماده می کردم موهاشو درست می کردم تو لباس پوشیدنش اظهار نظر می کردم. همیشه کارت تبریک رو براش از قبل می نوشتم و هدیه اش رو آماده می کردم. اولین بار بعد از اومدن من می خواست عروسی بره هیچ چیش آماده نبود و یاد من افتاده بود و با گریه رفته بود. الان از همین راه دورم هر روز حالش رو می پرسم و تا جایی که بتونم کمک حالشم. ولی.................. خیلی مواقع هم به خاطر دور بودن کاری ازم بر نمی یاد    

مامان منم مثل همه آدمهای دیگه نواقصی داره ولی نمونه یک زن خودساخته است. دوست دارم منم بتونم این ویزگی رو داشته باشم. فقط چهار روز مونده. ساعت 5 صبح فردا از خونه راه می افتیم.

کمی اضطراب دارم. امیدوارم همه چی به خوبی انجام بشه. 


این عکس برای سه سال پیش نمایی از شهر کوییمبرا 

نمایی از یک خانه در کوییمبرا

رخصت.... یا حق! 

 

43


خدایا آدم ترجیح می ده بمیره و هرگز این حماقتها رو نبینه. 

تخریب موزه بی نظیر گیاهشناسی ایران

باغ اکولوژی نوشهر با پرورش هزار و ۴۰۰ گونه گیاهی در حقیقت یک موزه بی‌نظیر گیاهان است.

«پایه‌هایی کهنسال از بلند مازو، نمدار، توسکا و ممرز؛ تنها پایه بلوط چوب‌پنبه در ایران، قدیمی‌ترین پایه‌های دارتالاب و ژینکو در کشور، ۲۵ گونه کاج و حدود ۳۰ گونه اکالیپتوس هم در این عرصه ۳۵ هکتاری وجود دارند؛ عرصه‌ای که به دلیل حساسیت بی‌مانند و ارزش والایش به عنوان یک اثر ملی به شماره ۱۷۷۹۵ در سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور ثبت شده است. همچنین تنها مکانی در جهان که دو گونه جدید و منحصر به فرد، یعنی اسپیره نوشهری و افرای مازندرانی به‌طور همزمان در آن زیست می‌کنند، باغ گیاه‌شناسی نوشهر است.»


آدم تا پاشو از تو کشورش بیرون نذاشته فکز می کنه جاهای دیگه چه خبره. خیلی از موزه هایی که من از نزدیک دیدم بنظرم خیلی معمولی اومده ولی تبلیغاتی که براش می کنند انقدر زیاده که آدم فکر می کنه دیگه از این بهتر نمی شه . اونوقت ما افتادیم به جون داشته هامون . نمی دونم این گنجینه چه سنگینی رو دوش اینا داره. به چشم دیدم کسانی که حتی برای خونه سازیشون یه درخت رو خراب نکردند و معماری خونه رو تغییر دادند.



42

من الان یک عدد مرجان تر و تمیز هستم و خودم دارم کیف می کنم. امروز روز نظافت و زیبایی بود. کم کم دارم آماده می شم. فردا امتحان پرتغالی دارم و دیگه امتحانات تمام.

امروز به مانیکور و پدیکور پاکسازی صورت و ماسک گذشت. از اونجایی که من تو همه کارهای هنری سرک می کشم. این کار هم از قلم نیافتاده. می تونم بگم همه کارهای آرایشی پیرایشی خودم و همسر رو  انجام می دم. سه روز پیش با کمک همسر موهام و کوتاه و مش کردم. البته این یه قلم کار رو بصورت کاملا تخصصی انجام می دم و اینور و اونور دوره زیاد دیدم. زیبایی همیشه برام دوست داشتنی و جالب بوده. و سعی می کنم برای هر مشکلی یه اکسیر طبیعی پیدا کنم.   البته از اونجایی که تو کشورمون خیلی این کار بصورت اصولی و علمی صورت نمی گیره  و همه چی تو میکاپ خلاصه می شه، من سعی کردم تو این زمینه مطالعه زیاد داشته باشم. و تصمیم دارم که هرگز خودم و به تیغ جراحی نسپارم. 

الان یه حسه عجیبی دارم مامانم کمتر بهم زنگ می زنه می دونم مشغول تمیز کردنه خونه منه هر چی اصرار کردم خودم می یام گوش نمی کنه. ( در نبود ما لوله طبقه بالایی ترکیده و آب خونه ما رو برداشته و کلی به در و دیوار و لوازمم صدمه زده) اگه سه چهار سال پیش بود کلی غصه می خوردم ولی الان دیگه خیلی برام فرقی نمی کنه. جون خودمون سلامت. 

کم کم داره دیر می شه الان یه خونه بهم ریخته و کلی کار و درس انتظار من و می کشه.