38

Urinary infection

معجزه ی تخم گشنیز


من یه تجربه ی خیلی خیلی ارزشمند دارم که خواستم اینجا عنوان کنم تا شاید برای دوستان عزیزم هم مفید باشه.

سالها بود که عفونت ادراری و تکرر ادرار به شدت اذیتم می کرد و شاید چیزی حدوده 7 سال بود که این مشکل رو داشتم. نمی دونم دوستان اطلاع دارند یا نه این مریضی همراه با تب و لرز و بی قراری کشنده است و گاهن مشاهده خون در ادرار. بارها تو ایران پیشه متخصص رفتم و بارها آنتی بیوتیکهای قوی استفاده کرده بودم. از وقتی هم که اینجا اومدم دو بار کارم به بیمارستان کشیده شده بود و چند بار هم مطب رفتم. لحظه ای که فرد دچار می شه ساعتهارو در  دستشویی سپری میکنه. بنا به تجربه می گم حتی تو بعضی از موارد با اختلالات عصبی تشدید هم می شه. تنها علاجش تو اون لحظات خوردن حجم بالای آب است تاکید می کنم فقط آب خالص. چیزی حدوده 2-3 لیتر آب. ترم پیش سر یکی از امتحاناتم دچار شدم و امتحانم رو از دست دادم. از اونجایی که من بیشتر از دمنوشهای گیاهی استفاده می کنم تا دارو شیمیایی، شروع کردم به سرچ کردن در طب آیورودا ودر یک نسخه هندی علاجش رو پیدا کردم. طبق اون نسخه( یک هفته روزی دوبار مخلوط دو قاشق غذاخوری پودر تخم گشنیز + آب گرم. )  الان سه ماهه که من به بهبودی کامل رسیدم و برای اطمینان بیشتر هفته ای یک بار از این جوشونده می خورم. 

برای من خلاصی از اون درد فوق العاده ارزشمنده. یادم نمی ره که اولین بار که تازه 10 روز بود اومده بودم اینجا مبتلا شدم وقتی رفتم بیمارستان دکتره انگلیسیش خیلی ضعیف بود و از اونجایی که کلمات هم کاملا تخصصی بود منم دسته کمی از اون نداشتم. پرتغالی هم که بلد نبودم. واقعا گریه ام گرفته بود.  

باز هم بنا به تجربه خواهرم که دو تا بچه داره. زمانی که بچه ها دچاره اسهال استفراغ می شن یکی از موثرترین گیاهان همین تخم گشنیزه. و دوستان اگر از پودر تخم گشنیز تو  عدس پلو هم استفاده کنند می بینند که طعم بی نظیری داره.

امیدوارم که بیان این تجربه برای همه دوستان مفید بوده باشه.

37



Amazing Story of a Mother ...Mom's love is great


When Carolyn Isbister put her 20oz baby on her chest for a cuddle, she thought that it would be the only chance she would ever have to hold her
Doctors had told the parents that baby Rachel only had only minutes to live because her heart was beating once every ten seconds and she was not breathing.

Isbister remembers
I didn’t want her to die being cold. So I lifted her out of her blanket and put her against my skin to warm her up. Her feet were so cold.

It was the only cuddle I was going to have with her, so I wanted to remember the moment.” Then something remarkable happened. The warmth of her mother’s skin kick started Rachael’s heart into beating properly, which allowed her to take little breaths of her own.

We couldn’t believe it – and neither could the doctors. She let out a tiny cry.

The doctors came in and said there was still no hope – but I wasn’t letting go of her. We had her blessed by the hospital chaplain, and waited for her to slip away. But she still hung on.

And then amazingly the pink color began to return to her cheeks. She literally was turning from gray to pink before our eyes, and she began to warm up too.

The sad part is that when the baby was born, doctors took one look at her and said ‘no’.

They didn’t even try to help her with her breathing as they said it would just prolong her dying. Everyone just gave up on her,” her mom remembered.

At 24 weeks a womb infection had led to her premature labor and birth and Isbister (who also has two children Samuel, 10, and Kirsten, 8 ) said, “We were terrified we were going to lose her. I had suffered three miscarriages before, so we didn’t think there was much hope.” When Rachael was born she was grey and lifeless.

Ian Laing, a consultant neonatologist at the hospital, said: “All the signs were that the little one was not going to make it and we took the decision to let mum have a cuddle as it was all we could do.

Two hours later the wee thing was crying. This is indeed a miracle baby and I have seen nothing like it in my 27 years of practice. I have not the slightest doubt that mother’s love saved her daughter.”

Rachael was moved onto a ventilator where she continued to make steady progress and was tube and syringe fed her mother’s pumped breastmilk.

Isbister said, “The doctors said that she had proved she was a fighter and that she now deserved some intensive care as there was some hope. She had done it all on her own – without any medical intervention or drugs. She had clung on to life – and it was all because of that cuddle. It had warmed up her body and regulated her heart and breathing enough for her to start fighting.

At 5 weeks she was taken off the ventilator and began breastfeeding on her own. At four months Rachel went home with her parents, weighing 8lbs – the same as any other healthy newborn. Because Rachel had suffered from a lack of oxygen doctors said there was a high risk of damage to her brain. But a scan showed no evidence of any problems and today Rachel is on par with her peers.

Rachel’s mom tells us, “She is doing so well. When we brought her home, the doctors told us that she was a remarkable little girl. And most of all, she just loves her cuddles. She will sleep for hours, just curled into my chest. It was that first cuddle which saved her life – and I’m just so glad I trusted my instinct and picked her up when I did. Otherwise she wouldn’t be here today.”
ببخشید که کمی متن بهم ریخته است. امیدوارم شما هم مثل من از قدرت نیروی عشق لذت ببرید.


36


الان نشستم تو اتاق پشت میزم در یک اقدام انتحاری به سرم زد حلوا بپزم اونم از نوع شیرازیش پختم و داشتم با حسرت به ظرف  سفالی گل گلی زعفرون که توسط خواهر عزیزم پر شده و فرستاده شده نگاه می کردم و با خودم می گفتم آبجیم چقدر زحمت کشیده و تو انتخاب ظرف زعفرون هم سلیقه من و در نظر گرفته، تو همین حین(یاد چند هفته پیش افتادم که بعد از در آوردن یه رون مرغ از فریزر موقعی که داشتم نایلونش و جدا می کردم رونه از دستم سر خورد افتاد رو کف زمین از اونجایی هم که کف پارکت بود سر خورد رفت زیره میز تلویزیون و من حدوده یه ربع به سرنوشت رون بیچاره می خندیدم که راهی سطل زباله شد) که ناغافل ظرفه زعفرون از دستم افتاد و چند تیکه شد و شد آیینه دق من. از اونور حلوا هم حلوایی شد شیرین که می شه روزی یه قاشق خورد من طبق دستور درست کرده بودم ولی به تفاوت ذایقه شیرازی ها و خودم توجهی نکرده بودم.

بعد از این ماجرا نشستم پشت میز که دیدم صدای بوق یه ماشین، عجیب رو مخمه که گفتم خالی از لطف نیست که بگم مردم اینجا خیلی خیلی خونسردند و تو این مدتی که من اینجام ندیدم و نشنیدم که کسی با کسی دعوا کنه. صبر دارند بی انتها. نمونه اش همین ماجرای بوق: اگر کسی با نوع پارک کردن ماشینش مانع از عبور ماشینه دیگری بشه 15 دقیقه تمام بی وقفه بوق می زنند تا صاحبش بیاد اگر بعد از اتمام زمان نیومد زنگ می زنند پلیس زحمتشو با جرثقیل بکشه. محاله از ماشین پیاده شن حرفی بزنن اعتراضی بکنن و از اونور دیگران اعتراضی به بوق زدنه اینا نشون بدن. اما من تو این لحظه رگ ایرانی بودنم بلند شده و با اون دسته گلایی که به آب دادم سوژه مورد نظر رو برای خالی کردن دق و دلی پیدا کردم.

 

 

  

35

Jardim Botânico 

پارک بوتانیکو

یکی از زیباترین پارکهای این شهر پارک بوتانیکوست.
پارک مجموعه کوچکی است از گیاهان سراسر دنیا. 
به دلیل وجود کاکتوسهای بزرگ خاردار خونواده ها ترجیح می دن از آوردن بچه ها خودداری کنند و این خودش باعث خلوت بودن پارک می شه.
این پارک خصوصا تو فصل بهار زیباییش دو چندان می شه.
برای من که مثل مسکنه فوق قوی عمل می کنه هر وقت بی حوصله ام می رم این پارک و وقتی بر می گردم یه آدمه دیگه ام. این پارک با خونمون کمتر از 10 دقیقه فاصله داره و این باعث شده من و همسر خیلی مواقع روزهای تعطیل برای صبحانه می ریم اینجا.


این شبیه گل مرجانه ولی نمی دونم که خودشه یا فقط شبیه شه.

34

من الان شبیه اون عکسه که پایین گذاشتمم.

یه جورایی درب و داغونم که نگو.

الان یه دو سالی هست که تو فصل بهار دچار حساسیت فصلی می شم.

امروز رفتیم دریا تا برسیم انقدر عطسه کردم انقدر عطسه کردم که داشتم می مردم. خیلی چیز بدیه الان عطسه که می کنم کمرم درد می گیره و این عطسه ها باعث شده انرژیم تحلیل بره نمی دونم چیکار کنم.

پارسال یه یک ماهی طول کشید ولی خیلی زودتر شروع شده بود الان نمی دونم چرا اینطوری شدم. تو نت هم کلی سرچ کردم ولی چیزی دستگیرم نشد.

فکر می کنم دیروز کل خونه رو گردگیری کردم اونجا نقطه آغاز بود. امروز هم تو مسیر کلی با گل و سنبل عکس گرفتم. دیگه بدتر شدم.

این منم

اینم باعٍث و بانی