77

بعضی وقتها همه ی وجودم پر می شه از تنهایی دلم یه خونه ی امن می خواد یه خونه ی قدیمی که توش یه مادربزرگ مهربون باشه.




دلم غذاهای مادربزرگی می خواد با دورچین ماست محلی زیتون پرورده دو سه جور ترشی و شور.

دوست دارم تا می تونم براش ناز کنم بد ادا بشم غر بزنم اونم نازم و بکشه برام جوشونده و عرقیات بیاره.

دلم یه زیر زمین می خواد پر از شیشه های آبغوره و آبلیمو. پر از کوزه های رنگارنگ ترشی.

دلم یه حیاط می خواد که عصرها رو تخت کنار حوض بشینم و سرمو بزارم رو پاهای مادربزرگ.


دلم قصه می خواد قصه های قدیمی همونایی که تو بچه گی حوصله شنیدنشو نداشتم.

دلم می خواد حیاط بزرگ خونشو آب و جارو کنم. و از گلهای باغچه بچینم بزارم رو میز و تا می تونم ریه هامو پر کنم از بوی رز و یاس.

دلم یه سماور می خواد که قل قل بجوشه و مادربزرگ با دستای مهربونش برام چای بریزه کنارش توت خشک و خرما بزاره. می دونم هیچ جای دنیا همچین چایی نمی شه پیدا کرد.

دلم یه اتاق با فرشهای گل گلی نرم می خواد که وقتی پاهام و بدون روفرشی روش می زارم حس کنم دارم رو ابرا راه می رم.

دلم یه هم صحبت می خواد یه مادر یه خواهر که تو این روزای تنهایی تو بغلش گم بشم.


خیلی زود بزرگ شدم و مستقل برام خیلی زود بود گه گاهی باوجود کمردرد دولادولا راه برم غذا بپزم. چاردست و پا کارهام و انجام بدم . کاش می تونستم به بی نظمی عادت کنم کاش می تونستم به ظرفهای نشسته ی توی سینک دهن کجی کنم و بی خیال رد شم.

همسر این روزا سرش خیلی شلوغه هر روز هم با یه اتفاق جدید غافلگیر می شیم بازم دارم یه تصمیم بزرگ می گیرم  دوست دارم تا توان دارم با تنهایی بجنگم و بتونم پشتوانه ی خوبی براش باشم.

فقط می دونم خیلی برام زود بود خیلی.

 


  

نظرات 5 + ارسال نظر
زری سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام. خوبی؟ نگرانت شدم؟ چرا کمردرد؟

سلام زری جان
جای نگرانی نیست چند روز من و همسر سرماخوردگی داشتیم همه چی بهم پیچیده بود منم بعضی وقتها که زیاد پیاده روی می کنم کمردرد می گیرم. کلا دوست داشتم غر بزنم انگار این روزا غرغر و شدم دلم نمی یاد وقتی با خونوادم صحبت می کنم ناراحتشون کنم اینه که اینجا تلافی می کنم. ببخشید نگرانت کردم.
ممنونم که هستی.

فیونا چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:28 ب.ظ http://gharibeeashena.blogfa.com

مرجان عزیز کاش میشد از همین در که باز نشده همه این حسا رو منتقل میکنه رد شی و خونه مادر بزرگ بری. هروقت که دلت گرفت هرچقدر که میتونی غربزن.واسه همینه که ما هم اینجاییم که تو شادیا و دلتنگیا همراه باشیم.
مواظب خودت باش خانم گل

کاش می شد. وجود شما دوستان خوبم یکی از بزرگترین دلخوشیهای من تو این روزهاست. تو خوب می دونی غم غربت چه معنایی داره اونم تو شرایط حساس من. ممنونم که هستی.

ماهی پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:41 ب.ظ

هییییییی چقدر دلم خواست. یعنی از این خونه ها الانم پیدا میشه؟؟؟

آره برای من که الان مثل یه رویای شیرینه ولی فکر می کنم هنوز هم خیلی جاهای ایرآن پیدا بشه.

لیلا شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:19 ب.ظ

چه زیبا نوشتی به به

دختر آسمونی دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 08:38 ق.ظ http://www.aseman1392.blogfa.com

تو این دوره زمونه که تکنولوزی تمام زندگیمونو اشغال کرده برای من داشتن یه پنجره با یه گلدون شمعدونی کنارش یه رویاست.

کاش بتونیم کمی از تکنولوژی حداقل تو خونه هامون فاصله بگیریم. گل و گلدون خیلی به آدم روحیه می ده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد