اتفاق عجیب و فرخنده


همسر به لطف خدا دوشنبه دفاع کرد و با بالاترین نمره پایاننامه اش قبول شد. روز فوقالعادهای بود. دختر قشنگ و مهربونم اون روز با ما همراهی کرد و فردا شبش روز سه شنبه قدم هاش رو روی چشمای من و پدرش گذاشت . من الان بیمارستانم و در کنار دخترم روی تخت دراز کشیدم زایمان کابوس بزرگ و وحشتناکی بود که تموم شد البته هنوز باور کردنش برای من و همسر سخته. جالبه دخترم توی یه شب بارانی زیبا دنیا اومد. الان بهترم کمی درد دارم همسر تو تمام لحظات کنارم بود . فقط می تونم بگم خدایا شکرت

82

هفته 39


به پایان هفته سی و نه نزدیک می شم دخمل سفت و محکم نشسته و خیال اومدن نداره.

خدا رو شکر اوضاع خوبه و دکتر از شرایط راضیه.

خانم خانما همچنان پرتحرک و پرجنب و جوش. تو نمودار تو این هفته ها دخمل اگه فقط روزی 10 تا حرکت داشته باشه کافیه ولی باران تو هر 10 دقیقه 10 تا حرکت داره.

دیشب از ساعت 3 بیدار شد نذاشت منم بخوابم منم اومدم سر لپ تاپ و مشغول مجله خوندن شدم تا ساعت 6 کم کم خوابش برد ولی ضربه هایی می زد عجیب.

این روزا یه مسابقه بین پدر و دختر هست دوشنبه روز دفاع همسر و از طرفی هر لحظه ممکنه باران دنیا بیاد باید دید عاقبت چی می شه.

همسر کلی اضطراب داره و هر دومون آرزو می کنیم حداقل همون روز باران دنیا نیاد. 

نمی تونم برای دفاع همسر برم می ترسم حضور من آرامشش رو بگیره. همسر خیلی حساسه اگه من سرجلسه این پهلو اون پهلو هم بشم فگر می کنه بچه داره می یاد. از یه طرف هم می ترسم استرس بگیرم و کیسه آب پاره بشه.

اینه که ترجیح می دم آخر جلسه برم .

مامانم اینا دارن برای باران لوازم می خرن اصرار من هم فایده ای نداره تقریبا اتاقش رو چیدن و عکساش رو برای من فرستادن همه منتظرن. انگار نه انگار که این خانم نوه پنجم مامانمه برای دیدنش لحظه شماری می کنه. روزی یکی دوبار تماس می گیره. نگرانه ولی می دونه ما از پسش برمی یایم.   

این روزا آرامش عجیبی دارم با اینکه دست تنهام با اینکه زایمان برام ناشناخته است با اینکه مشکلات مالی و هزار تا چیز دیگه هوار شده سرمون ولی من آرومم و نمی دونم حکمت این آرامش چیه فقط می تونم بگم خدایا متشکرم.