-
87
دوشنبه 22 آبانماه سال 1396 21:29
سلام امان از مادری و بی وقتی. رشته کلام از دستم مدتهاست خارج شده از دستم دوست دارم وبلاگ نازنینم رو بروز رسانی کنم هی نمی شه . بیش از 3 سال که مادرم دخترم همراه همه ی لحظه هام حسابی بزرگ شده و تموم روزهام رو پر کرده هنوز برای مهد گذاشتنش تعلل می کنم هم بخاطر فصل و آلودگی و ویروس هم به خاطر یه سری برنامه های اجباری مهد...
-
86
سهشنبه 13 مهرماه سال 1395 19:38
دلم می خواد بطور مختصر از روزهای اول مادر شدن بنویسم . از روز چهارم که به خونه برگشتیم با سرعت هر چه تمامتر دوش گرفتم و بچه رو شستیم . چرا که دوستامون لحظه شماری می کردند برای دیدن نی نی . دختر کوچولوی من با وزن کم 2700 دنیا اومد چرا که مامانش از ماه هفتم کلی غصه خورده بود. ماه هفتم طی یه سری آزمایش متوجه شدم cmv مثبت...
-
85
سهشنبه 13 مهرماه سال 1395 18:44
سلام بعد از دو سال من برگشتم. دو سال پیش دختر 47 روزه مون رو بهمراه همسر برداشتیم و آمدیم به سرزمین مادری. این دو سال پر بود از روزهای تلخ و شیرین . دخترم سه هفته پیش دو ساله شد. با صدای بلند می گم منی که از مادر شدن فرار می کردم منی که تصمیم داشتم هیچ وقت مادر نشم با وجود تمام سختی ها و شب بی خوابی ها و ........ می...
-
84
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 21:30
فصل سوم زندگی حس قشنگ مادری هفت روزه که مادر شدم تمام هفت روز مست مست بودم گاهی وقتی نگاش می کنم فکر می کنم همه این خوشی ها یه خواب. دخترم اولین لبخندش رو دزست تو اولین روز تولدش تقدیمم کرد. تنها چیزی که باعث می شه نقاهت بعد از زایمان رو تحمل کنم دخترمه. از گارگرد زایشگاه اینجا بی اندازه راضی بودم از ساعت 7 شب تا 11...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 00:19
اتفاق عجیب و فرخنده همسر به لطف خدا دوشنبه دفاع کرد و با بالاترین نمره پایاننامه اش قبول شد. روز فوقالعادهای بود. دختر قشنگ و مهربونم اون روز با ما همراهی کرد و فردا شبش روز سه شنبه قدم هاش رو روی چشمای من و پدرش گذاشت . من الان بیمارستانم و در کنار دخترم روی تخت دراز کشیدم زایمان کابوس بزرگ و وحشتناکی بود که تموم شد...
-
82
جمعه 21 شهریورماه سال 1393 14:38
هفته 39 به پایان هفته سی و نه نزدیک می شم دخمل سفت و محکم نشسته و خیال اومدن نداره. خدا رو شکر اوضاع خوبه و دکتر از شرایط راضیه. خانم خانما همچنان پرتحرک و پرجنب و جوش. تو نمودار تو این هفته ها دخمل اگه فقط روزی 10 تا حرکت داشته باشه کافیه ولی باران تو هر 10 دقیقه 10 تا حرکت داره. دیشب از ساعت 3 بیدار شد نذاشت منم...
-
81
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 20:10
و بالاخره ماه آخر سنگین شدم ولی همچنان سعی می کنم سرحال و چابک باشم. دخترم این روزها انگار خیلی جاش تنگ شده مدام ضربه می زنه. گاهی سکسکه می کنه و من با شمردنشون غرق لذت می شم. کلاس های بارداری خیلی خیلی عالی هستند هم کلاسهای عملی که یوگا و ژیمناستیک بارداری و هم توری که درباره ی نگهداری از بچه و شیر دادن و نوع و مراحل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 00:08
مخروبه ی زیبا
-
80
پنجشنبه 9 مردادماه سال 1393 16:47
غر نامه گاهی فکر می کنم تنهایی حساسترم کرده همسر همه ی تلاشش رو می کنه ولی نه به اندازه توقع من. بی تابتر شدم و دایم بهونه می گیرم تو خلوت اشک می ریزم. وابستگی زیاد همسر به من گاهی برام خوشایند نیست با مریضی من مریض می شه و با شادی من شاد. تا من بلند نشم اصولا اتفاقی خاصی تو خونه مون نمی افته. باید هزار بار بگم لطفا...
-
79
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 16:28
دارم از یه بحران بزرگ رد می شم. گاهی خسته گاهی دلشادم. انگار ما آدما همه مون عین همیم فقط از لحاظ قیافه و موقعیت جغرافیایی فرق داریم. چقدر بین همه مون خوب و بد هست. بگذریم. دخترم باران تکوناش بیشتر شده نمی دونم اتفاقیه یا چیزی که حس می کنم واقعیه درست زمانی که احساس تنهایی می کنم با تکون خوردنش حضورش رو یاداوری می کنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 23:56
لالالالا لالالایی بخواب ای غرق زیبایی چرا ای خواب گرم و خوش به چشمونش نمی آیی لالا، خواب خوش و شیرین تو پاورچین و پاورچین بیا مثل حریر گل به روی چشم او بنشین دو تا مهتاب لالالالا یکی پایین یکی بالا یکی رو دست شب خوابه یکی رو دست من ، لالا لالایی صورتت ماهه که نورش توی درگاهه دو چشمونت که وا می شه طلوع صبح بی گاهه...
-
78
جمعه 30 خردادماه سال 1393 21:04
بافتنی های من برای خانم گل اینم با عروسک دست بافت
-
77
دوشنبه 26 خردادماه سال 1393 16:50
بعضی وقتها همه ی وجودم پر می شه از تنهایی دلم یه خونه ی امن می خواد یه خونه ی قدیمی که توش یه مادربزرگ مهربون باشه. دلم غذاهای مادربزرگی می خواد با دورچین ماست محلی زیتون پرورده دو سه جور ترشی و شور. دوست دارم تا می تونم براش ناز کنم بد ادا بشم غر بزنم اونم نازم و بکشه برام جوشونده و عرقیات بیاره. دلم یه زیر زمین می...
-
76
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 13:45
هدیه ی زیبای پروردگار لحظه ی تکرار نشدنی لحظه ی توام با شادی و نگرانی. زمان ایستاده بود و من روی تخت هر لحظه منتظر شنیدن جملات آرامبخش از دکتر بودم . 15 دقیقه از سونوگرافی می گذشت و من و همسر با ظاهری آرام چشم به دهان دکتر دوخته بودیم که با دقت داشت جنین رو بررسی می کرد ما انقدر تشنه ی شنیدن درباره ی سلامت کوچولومون...
-
75
سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1393 22:07
فقط چند روز تا تعیین جنسیت نی نی باقی مونده نظر من و همسر از روزهای اول اینه که نی نی دختره ولی جالبه هر کسی من و می بینه میگه پسره حتی ندیده ها ها می گن حس می کنیم پسره. ما اصلا اسم پسرونه انتخاب نکردیم و باید کلی روش فکر کنیم. البته هر چی که باشه ما هر دو عاشقانه منتظر ورودشیم. چند روز پیش براش کالسکه خریدیم. موقع...
-
74
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 11:02
امروز با شنیدن صدای پرندگان فهمیدم یه روز آفتابی در پیش داریم هنوز خورشید طلوع نکرده ولی یه حسی می گه روزهای بارونی رو به اتمامه چرا که تو این کشور اپریل جز پر باران ترین ماههای ساله، و با تموم شدنش می شه اردیبهشت واقعی رو حس کرد. ذهنم درگیره یه سری مسایل که باید بهترین تصمیم رو راجع بهشون بگیرم. این روزا دوست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 15:45
امروز که لایق نام زیبای مادر شدم با یه حسه دیگه روزت رو تبریک می گم مادرم. امیدوارم بتونم مثل تو قوی و با اراده و مهربون باشم و در مقابل این هدیه ی ارزشمند تا عمر دارم سپاسگزار. مادر عاشقم عاشقانه دوستت دارم و بدان که امروز بیشتر از هر روز دیگه ای دلتنگتم. مادر مهربان روزت مبارک. روز زن مبارک
-
73
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 21:44
پنج ماهگی سلام! فردا هفته هیجدهم آغاز می شه. این روزها بیشتر روزهای تنهاییه همسر تمام وقت مشغوله. 4 روزه هوا خوب شده و من بی اندازه خوشحالم آسمون آبی آبی با ابرهای قلمبه ی سفید. این روزها بیشتر هوس چیزهایی رو می کنم که از بچگی عاشقشون بودم مثل پنیر لیقوان و آبغوره خوشبختانه به دستم رسید و من و بی اندازه شاد کرد. دیشب...
-
72
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1393 03:40
سال نو خوب آغاز نشد ولی الآن همه چی خوبه. داریم به نیمه راه نزدیک می شیم. از وقتی وارد ماه چهارم شدم حالم خیلی بهتره. خوب می خورم و تواناییم بیشتر شده. شروع کردم به انجام کارهای عقب افتاده. زبان خوندن رو از سر گرفتم. دوباره بعد از چند سال رمان کلیدر رو بازخوانی می کنم با یک دیدگاه کاملا جدید و پخته تر. می خوام ترجمه...
-
71
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 17:27
لطف بی اندازه ی خونوادم با وجود اصرارهای زیاد من مبنی بر نفرستادن هیچ بسته ای خواهرم ششمین بسته اش رو فرستاد. و روز اول عید من و غافلگیر کرد. گفتن نداره ولی برای ثبت در حافظه می نویسم تا حالا هیچ کس جز خونواده ام و مامان همسر از اینکارها نکرده خواهر همسر که من همیشه برای خودش و بچه هاش بهترین ها رو می برم هرگز حتی...
-
70
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 14:15
سال نو مبارک لحظات پایانی ساله من مشغول شیرینی پزی هستم همسر رفته سیر برای هفت سین بخره ،بسته ای که خواهرم فرستاده هنوز نیومده در نتیجه سفره بدون سنجد موند. عطر سنبل همه خونه رو برداشته. من لبریز از حس های متضاد هستم گاهی از ته دل می خندم و گاهی از ته دل اشک می ریزم. دیشب خواب دیدم مامانم و خواهرم سرزده اومدن خونمون...
-
69
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 14:42
تجربه ی جدید هیچ وقت فکر نمی کردم روزی بتونم این تصمیم مهم رو تو زندگیم بگیرم و دوست داشته باشم این حس رو تجربه کنم اونم الان که فرسنگها از عزیزانم دورم. اما این تصمیم گرفته و عملی شد روزهای سخت گذشتن و روزهای سخت تر در انتظارم هستند. با شروع این تجربه سرفه های عجیبی به سراغم اومد بطوریکه سه شبانه روز بی وقفه سرفه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 16:45
تولدم مبارک.
-
68
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 17:36
شروع دیگری در راه است. دوست دارم جور دیگه ای به زندگی نگاه کنم. دوست دارم بیشتر خودم و دوست داشته باشم. هزار تا فکر توی سر دارم. دارم کم کم با شرایط جدید کنار می یام. کاش بتونم بهترین استفاده رو از این لحظات داشته باشم. الان احساس سبکی می کنم. وسط زمستون دلم بهاریه بهاریه. امروز با دیدن آفتاب دلم می خواست بزنم به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 دیماه سال 1392 15:14
فیلم دهلیز نگاهی زیبا و متفاوت علیه خشونت با بازی هنرمندانه ی محمد رضا شیرخانلو بازیگر خردسال فیلم خیلی خیلی فیلمش رو دوست داشتم و همزمان با اشک ریختن کلی خندیدم.
-
67
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 18:37
فصل زمستون و سرما مساوی با سرماخوردگی و از اون خیلی بدتر مساوی با گرفتن بینی با صدای خیلی وحشتناک در معابر عمومی! از سال اول که اومدم اینجا تا به الان این مسله برام حل نشده که نشده. چرا باید بینی رو با صدای بلند تو اتوبوس، مترو سر کلاس درس گرفت وای بدتر از همه معلمم این کار رو بکنه. یکی از صحنه های بدی که هیچ وقت یادم...
-
66
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 18:13
تولد پیدا کردن هدیه ی مناسب برای تولد عزیزان کار آسونی نیست وقتی یه نفر می شه همه ی زندگیت نمی دونی چیزی که براش انتخاب می کنی کافیه یا نه؟ خود من چیزهایی که خوشحالم می کنن خیلی خاص نیستند. فقط کافیه فرد مورد نظر یه شناخت نسبی ازم داشته باشه اونوقت می بینه که اگه کمی خلاق باشه می تونه من و برای چند روز خیلی خوشحال...
-
65
جمعه 13 دیماه سال 1392 04:19
با یه عالمه تاخیر سال نو مبارک. این چند وقت همش به گشت وگذار و رقص و آواز و خرید گذشت. شب سال نو تا 3 صبح رقصیدیم. البته اونا همچنان بعد از اون هم می زدند ما دیگه نا نداشتیم و رفتیم لب رودخونه کمی گفتیم و خندیدیم و 5 اومدیم خونه. امسال یه 30 نفری می شدیم. این پرتغالی ها خیلی اهل رقص نیستند در همون حد که خودشون و تکون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آذرماه سال 1392 20:34
ببین قناری زشوق چگونه می لرزد نترس از یلدا بهار آمدنیست. پیشاپیش یلدا مبارک فردا برام از آلمان مهمون می یاد به مدت سه روز. هنوز هیچکاری نکردم. برای فردا شب خونه ی یکی از دوستان دعوتیم به خاطر همین برای یلدا هیچ کاری نکردم. شب یلدای زیبا و پر از شادی رو برای همه آرزو می کنم. به امید آینده ای بهتر.
-
64
جمعه 22 آذرماه سال 1392 14:54
این روزا دارم سریال هانیکو رو می بینم و بیش از اندازه برام جالبه چه خاطراته خوبی رو برام زنده می کنه یادمه این سریال خیلی تاثیر مثبتی روم گذاشته بود. الانم همینطوره. چیزهایی مثل اتحاد خانواده، نوع دوستی، صداقت و درستی از ویژگی های بارز مردم ژاپنه همون چیزهایی که به پیشرفت این کشور کمک کرده. وقتی این سریال و می بینم...