-
4
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 16:47
31 مرداد ششمین سالگرد ازدواجمون بود عمر خیلی زود می گذره چشم بهم زدنی 6 سال گذشت. اما خیلی خوش نگذشت البته خود 31 خوب بود ولی روزهای قبلش نه! همیشه حسم این بود که شاید آقای همسر هم مثل من می تونست خیلی خوش ذوق تر از این حرفها باشه می تونست دوبیت شعر بنویس می تونست من و شگفت زده کنه راستش کلی برنامه داشتم اما مثل هر...
-
3
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 16:23
خوابم نمی ربود نقش هزار گونه خیال از حیات و مرگ در پیش چشم بود شب در فضای تار خود آرام میگذشت از راه دور بوسه سرد ستاره ها مثل همیشه بدرقه میکرد خواب را در آسمان صاف من در پی ستاره خود میشتافتم چشمان من به وسوسه خواب گرم شد ناگاه بندهای زمین در فضا گسیخت در لحظه ای شگرف زمین از زمان گریخت در زیر بسترم چاهی دهان گشود...
-
2
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 16:24
دیروز رفتم کلی شمع و عود خریدم اینجا یه فروشگاهی هست به اسم natura که فقط اینجا و ایتالیا شعبه داره رنگ پارچه ها و بافتشون کار دسته و لباسهاش رنگ و وارنگ و قشنگه یه عطر مخصوص تو تمام شعبه هاش استفاده می شه که خیلی روح نواز و بسی دوست داشتنی است. تو این فروشگاه زیور الات و شمع و عود های هندی وجود داره که من رو یاد...
-
1
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 15:36
شروعی تازه به نام عشق و دوستی آغاز می کنم امروز اولین روزی که تو این وبلاگ جدید شروع به نوشتن کردم و امیدوارم اینجا یه فضای امنی باشه واسه من شاید امنیت یکی از مهم ترین ابزاری باشه که من رو به آرامش می رسونه من امنیت رو از چند تا چیز مهم تو زندگیم می گیرم اولیش سلامتی و شادی عزیزام دومیش حس تنها نبودنه شده بارها و...