87

سلام 

امان از مادری و بی وقتی.

رشته کلام از دستم مدتهاست خارج شده  از دستم دوست دارم  وبلاگ نازنینم رو بروز رسانی کنم هی نمی شه .

بیش از 3 سال که مادرم دخترم همراه همه ی لحظه هام حسابی بزرگ شده و تموم روزهام رو پر کرده هنوز برای مهد گذاشتنش  تعلل می کنم هم بخاطر فصل و آلودگی و ویروس هم به خاطر یه سری برنامه های اجباری مهد ها که باب میلم نیست مثل کلاس زبانهای بدوی و غیر استانداردشون ترجیح می دم دخترم فقط با دیدن کارتونهای منتخب من زبان دوم رو یاد بگیره  که برای اونم عجله ای ندارم دوست دارم دخترم بچگی کنه و شاد باشه کشور منفجر شد از اینهمه دکتر و متخصص افسرده و پژمرده.

من اما غرق مادری و همسرانگی و باغبانی و خیاطی و کاردستی و آشپزی و شیرینی پزی  و خواندن و  نقاشی های کودکانه هستم  از وقتی برگشتم یه گلخونه ی کوچیک و بی نهایت آرامبخش درست کردم که ساعتهای زیادی از روزهای من و باران و همسر اونجا می گذره. یه حس فوق العاده.