19

امروز ظهر وقتی همسر اومد من و به زور برد بیرون، تا وقتی خونه ام دوست دارم همش خونه باشم وقتی می رم بیرون دوست دارم بیرون باشم تازه صبحها هم به زور می رم حموم وقتی می خوام برم تو به زور می رم و به زور هم می یام بیرون ( یه همچین آدم بی تعادلیم من)

علی رغم اینکه صبح امروز کلی غصه خوردم الان حالم خوبه. و تا با الان یه خط هم درس نخوندم فردا ظهر امتحان دارم، تازه قبلش هم یه کلاس optional دارم که مال امتحان بعدیه که باید برم.

همسر رفته بود 15 تا نون گرفته بود 10 تا ما 5 تا پرنده ها بعلاوه باقی مونده غذای دیروز بردیم خدمت پرنده های عزیز که خیلی هم بهشون چسبید. 

اومدنی هم مثل یه شهروند بی فرهنگ از این گلا که اسمش نمی دونم چیه کنیدم به نظرم فوق العاده است حالا عکسش رو تو ادامه مطلب می گذارم .

الان همزمانیم با حراج زمستانی امسال خیلی خرید نداشتم علی رغم پارسال ولی وقتی هم که خرید ندارم باز هم هر چند روز یه بار به فروشگاهها سر می زنم. و خرید می کنم

من عاشق خریدن دفتر لغتم اونم بیشتر دفتر لغت انگلیسی همیشه دنبال دفتر های خوشگلم فکر می کنم اینطوری بیشتر سمتش می رم تازگی ها یه مدل خریدم مثل جاسوییچیه ولی به نظرم خیلی مناسب اینکار چون فروشگاهه هم حراج زده بود و کلا می خواست جمع کنه سه تا خریدم. (  عکس اونم می ذارم ادامه مطلب که کنار این گلها ازشون عکس گرفتم.)

و در آخر اگر قسمت بشه برم یکی دو ساعت درس بخونم.


  

ادامه مطلب ...

18

وقتی همه چی آرومه انقدر آدم غرق می شه که آروم بودنش رو حس نمی کنه بعد با یک تغییر انگار همه چی بهم می ریزه. چند وقتی که تصمیم گرفتیم خونه مون رو تو ایران بفروشیم، با این اوضاع ارز و با این اوضاع و احوال بازار ایران خیلی خیلی تصمیم گیری سخت شده برام دل کندن از خونم، وسایلهایی که با عشق خریدمشون خیلی خیلی سخته.

ولی چاره چیه با این حال که الان مشتری داره ولی دوست دارم فروش نره.

چقدر تصمیم گیری برام سخته. دوست دارم یه سری وسایلم بفرستم اینجا ...........

بحران بدیه از دیشب که مامانم زنگ زد و گفت کلی بهم ریختم و کلی مشکلات دیگه که مجالی برای گفتنشون نیست. از بچگی به خاطر شرایطی که تو خونمون بوده تو بیشتر اتفاقاتی که تو خونمون می افتاد دخیل و سهیم بودم یعنی تازه کار نیستم ولی این دفعه .................

برای موندن و ادامه دادن نیاز به پشتوانه مالی داریم و اونم چیزی نیست جز فروش خونمون البته با تبدیلش به به یورو تقریبا چیزی دستمون رو نمی گیره و کلش به هدر می ره ولی چاره چیه.

این یه ریسک و بعضی وقتها حس می کنم تحمل ریسک رو ندارم. دل کندن از وسایل خونم هم خیلی سخته همه چیز رو خودم انتخاب کردم و هیچ قسمتی از خونم غیر انتخاب من نیست.

اینجا که برام مهمون می یاد تازه غم عالم رو سینه ام سنگینی می کنه همه چی داری و در دسترست نیست.

این از حمل و نقل هوایی این از اوضاع زندگی. اون از اوضاع نفس کشیدن.... همه چی غیر ممکنه.

همه چی بد بد بد..........         

16

هوا امروز آفتابیه یعنی روز منه!

3 روز دیگه امتحانه IB2 دارم و این یعنی مکافات!

امتحانه اولیه خیلی بد نبود اینجوری بود که 50 درصد نمره ماله تحقیق بود و 50 درصد امتحانه فاینال.

استاد این درس به 7 زبان مسلطه ولی انگلیسیش افتضاحه به من قول داده بود امتخانه من انگلیسی باشه ولی کاش که نبود کله سوالها رو گذاشته بود تو ترنسلیتور و گذاشت جلوی من و برای من تحلیل کردنش خیلی سخت بود اونم برای این درس تازه بارم امتحانه من از 18 بود یه سوال و جا انداخته بود خیلی گیجه! با این اوصاف نمره تحقیقه من البته بهتره بگم من و همسر چون همسر مهربان به خاطره تحقیقه من 2 شب پشته هم نخوابید و به من کمک کرد از همه بهتر شد فکر کن اینا تحقیق به زبان مادریشون می نویسند من منابع تحقیقم و درسم به زبان اینجاست و تحقیقم انگلیسی بود!

اما امتحانه سه روز دیگه رو به طور حتم می افتم این تنها درسیه که هیچ امیدی بهش ندارم و حتی دوست ندارم تلاش کنم انقدر که فاصله ام با بچه های کلاس زیاد موضوع این درس زبانه انگلیسیه ولی در سطحه advance. البته نا امید نیستم چون استاد این درسه هم خیلی بد بود و طرفه حسابش فقط چند تا انگلیسی زبان بودند که سر کلاس زحمت می کشیدند به زبان مادریشون مثل بلبل حرف می زدند. ( مرجان خانم حسود هرگز نیاسود) والا!

دیروز صبح یه صبح بارونی و قشنگ من و همسر مثل همیشه ته مونده غذا و نونمون رو بردیم واسه پرنده های پارک سر کوچه مون . زیر بارونه شدید من عکاسی می کردم و همسر در حالی که خیس آب شده بود به پرنده ها غذا می داد.

راسته که می گن گرسنگی توحش می یاره دو روز بعد از سال نو ما واسه این بیچاره ها غذا بردیم انگار همه مردم سرگرمه خودشون بودند و اینا یه مدته طولانی گرسنه مونده بودند.

یه اوضاعی شده بود اول از همه  مرغهای دریایی می یان جلو با داد و بیداد غذاهاشون رو می گیرند بعد کبوترها و از همه مهمتر طاووس ها من تا به حال جنگه طاووس ها رو ندیدم همچین به جونه هم افتادند که من فرار کردم و همسر هم به سختی تونست فرار کنه  چون بالا سر اون داشتند دعوا می کردند ما می خواستیم بریم نزدیکه برکه مرغابی ها و غاز ها که دیدیم  اون تنبلا دارن می دوند سمت غذا و کلی هم طول می کشه تا برسن چون خیلی آرومتر از بقیه راه می رن خلاصه اونا هم وسطاش رسیدند منم در حاله عکاسی بودم که تو اولین فرصت عکسهاشون رو می گذارم این پرنده های مهربون دیگه ما رو می شناسند و به محض ورودمون می دوند سمتمون خیلی حسه قشنگیه شریک کردن نون و غذای سفره مون با این پرنده های زیبا!



ادامه مطلب ...