76

هدیه ی زیبای پروردگار


لحظه ی تکرار نشدنی لحظه ی توام با شادی و نگرانی. زمان ایستاده بود و من روی تخت هر لحظه منتظر شنیدن جملات آرامبخش از دکتر بودم . 15 دقیقه از سونوگرافی می گذشت و من و همسر با ظاهری آرام چشم به دهان دکتر دوخته بودیم که با دقت داشت جنین رو بررسی می کرد ما انقدر تشنه ی شنیدن درباره ی سلامت کوچولومون بودیم که هر دو برای لحظاتی فراموش کردیم امروز نوبت تعیین جنسیت هم هست.

در آخر دکتر پرسید شما می دونید جنسیت نوزاد چیه؟ گفتیم نه گفت پس چرا نمی پرسید گفتیم خوب شما بگو.

گفت دختر. تو یه لحظه نگاهم به نگاه همسر گره خورد قطره اشکی به چشم هر دوی ما نشست همسر دستم رو فشار داد و بهم تبریک گفت. 

تو اون لحظه فقط از خدای بزرگ تشکر می کردم و برای کسانی که از این موهبت بی بهره هستند و سالهاست منتظرند دعا.


.....................................................................................................................................................

باران کوچولوی من الان دیگه حدودا 500 گرم و برای خودش خانمی شده.

خوشحالم که توی این فصل هستیم و من تا می تونم دارم از آب و هوای لطیف بهاری و میوه های خوشمزه ی این فصل استفاده می کنم.

تو پروسه ی ویارانه با توجه به سوابق و علایق من نسبت به ترشیجات بدیهی بود که خلا گوجه سبز حس می شد

کاینات این دفعه هم برای من به خوبی رقم زدن و من جایگزین اون میوه رو تو دانشکده همسر اینا پیدا کردم.

آلوی قرمز جنگلی.

با طعم فوق العاده دلپزیز


نظرات 5 + ارسال نظر
fiuna چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:49 ب.ظ http://gharibeeashena.blogfa.com

ای جان پس تو هم مثل من صاحب یه دختر خوشگل میشی. خدا خیلی دوستت داره. البته دختر من دیگه واسه خودش خانمی شده 15 سالشه . ولی اولین بار که خبرش رو دادن خیلی خوشحال شدم چون دوست داشتم فقط یه بچه داشته باشم اونم دختر....

درست مثل من. من هم دوست دارم یه بچه داشته باشم ترجیحمم دختر بود نه که پسر دوست نداشته باشم ولی بنظرم دختر بچه یه موجود رویاییه. امیدوارم دختر نازت همیشه شاد و سلامت باشه در کنار شما و همسرتون.

زری پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:27 ق.ظ

ای جانم! چه حس خوبی داشتی. من رو یاد چند سال پیش انداختی وقتی که دکتر گفت دختره. هنوز اون حس را یادمه! با این که برام فرقی نداشت ولی یه عالمه از دونستنش که چیه خوشحال شدم. انگار دیگه راحت تر میشد تصورش کرد. اسم دختره من ارغوانه. یادم رفت باز هم تبریک بگم و باز هم ارزوی بهترینها!

زری عزیز نمی دونستم شما هم مادر هستید. اصلا نمی دونستم ازدواج کردید راستی شما وبلاگ ندارید؟ برای ارغوان خانم هم آرزوی سلامتی و شادی دارم. این روزا بیشترین آرزویی که می کنم همین شادیه چیزی که داره کمیاب می شه ولی نباید امیدمون و از دست بدیم. کاش همه بچه ها سلامت و شاد باشن آدم وقتی مادر می شه دلش شور همه ی بچه ها رو می زنه. ممنون از تبریکت عزیزم.

[ بدون نام ] دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:13 ق.ظ

سلام اره عزیزم یه دختر چهار ساله دارم. نه وبلاگ ندارم یعنی اصلا داشتنش هم برام کششی نداره. مییام وبلاگهای شما دوستان را میخونم ، خوبه دیگه

خیلی هم عالی. البته برای ثبت حسهای لحظه ای خوبه. امیدوارم دختر نازت همیشه شاد باشه.

خانم رنگی رنگی دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:43 ب.ظ http://khanomerangirangi.blogfa.com/

لطفا به وبلاگ من سر بزنید
خوشحال میشم

لیلا یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:55 ب.ظ

مبارکه !کجایی تو؟

سلام بر لیلای نازنین

همین دور و برا.
یه روز سرحال سرحال یه روز با دماغ اویزون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد