-
35
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 02:20
Jardim Botânico پارک بوتانیکو یکی از زیباترین پارکهای این شهر پارک بوتانیکوست. پارک مجموعه کوچکی است از گیاهان سراسر دنیا. به دلیل وجود کاکتوسهای بزرگ خاردار خونواده ها ترجیح می دن از آوردن بچه ها خودداری کنند و این خودش باعث خلوت بودن پارک می شه. این پارک خصوصا تو فصل بهار زیباییش دو چندان می شه. برای من که مثل مسکنه...
-
34
شنبه 4 خردادماه سال 1392 23:55
من الان شبیه اون عکسه که پایین گذاشتمم. یه جورایی درب و داغونم که نگو. الان یه دو سالی هست که تو فصل بهار دچار حساسیت فصلی می شم. امروز رفتیم دریا تا برسیم انقدر عطسه کردم انقدر عطسه کردم که داشتم می مردم. خیلی چیز بدیه الان عطسه که می کنم کمرم درد می گیره و این عطسه ها باعث شده انرژیم تحلیل بره نمی دونم چیکار کنم....
-
33
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 13:47
اینبار مسیر برگشتمون به ایران از اسپانیاست. شاید این بهترین فرصت باشه که بارسلونا رو ببینیم. به خاطر همین دو سه روز زودتر می ریم تا فرصت کافی برای دیدنی های این شهر داشته باشیم. از بزرگترین علاقمندی های من رفتن به آکواریوم و دیدن موجودات اعماق اقیانوسه. تو برنامه مون آکواریوم و باغ وحش بارسلون هست. البته لیسبون و...
-
32
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 13:58
طلوع صبح شروع دوباره زندگیست. من از اون دسته آدمهایی هستم که خیلی به عرقیات و دمنوش و انواع و اقسام روغنهایی گیاهی علاقمندم. هر وقت می یام یه قسمت اعظم از چمدونم رو به این چیزها اختصاص می دم. البته خوشبختانه سالهاست که با خرید اسانسها در بسته بندی های کوچک مشکل حمل و نقل و فضای نگهداری کم شده. دو سال پیش برای خودم دو...
-
31
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 14:06
حمام آفتاب از وقتی جای تختم رو عوض کردم هم خواب بهتری دارم و هم لذت بیشتری می برم الان تختم دقیقا زیر پنچره است زیر سقف آسمون. دیگه هوا خوبه و شبها نیازی نیست کرکره بیرون رو بکشیم و می تونم شبها آسمون رو خوب ببینم و ستاره ها رو بشمارم گرچه به خاطر هم سطح بودن با اقیانوس ما شبهای پرستاره ای نداریم و هر شب فقط دو تا...
-
30
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 01:29
وای که چقدر خسته ام . دقیقا 7 ساعت پیاده روی خیلی برام سخت بود فکر کنم دیگه پا و کمر ندارم رفتیم دریا با قطار رفتیم یه ساحل قشنگ و خواستنی و پیاده همه مسیر رو برگشتیم. خیلی خسته ام ولی خیلی خیلی خوش گذشت. گرچه کمی باد می اومد ولی در کل هوا عالی بود و بسی لذت بخش. پرستوهای دریایی ساحل شنهای طلایی شن گل از دیدن این همه...
-
29
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 00:26
دیشب تا دیر وقت داشتم یه تابلوی کوچولو درست می کردم. یه تابلوی قلاب بافی و ..... شاید بیشتر از 4 ساعت وقتم و گرفت ولی نتیجه چیز بدی نشد خودم خیلی دوستش دارم البته همسر هم خوشش اومد. بیشترین چیزی که جالب بود تمام مواد اولیه اش رو از چیزهایی که داشتم استفاده کردم حتی پارچه اش دستمال آشپزخونه بود البته نو بودا . دیروز...
-
28
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 02:20
یه روز خوب امروز از صبح سرحالم انگار تو فضا پر از انرژی مثبته. با بچه ها روز هفدهم فروردین رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت. جای بسیار زیبایی بود. خیلی وقت بود گوسفند ندیده بودم البته گوسفندهای اینجا خیلی متفاوتند دنبه که ندارند هیچی به جاش دم دارند. امروز صبح از همسر خواستم با هم بریم پارک سر کوچه مون که به نظرم بهشته...
-
27
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 21:01
سال نو مبارک امیدوارم که سال بسیار بسیار خوبی برای تمام فارسی زبانها و تمام کسانی که نوروز رو جشن می گیرند باشه. امسال عید خیلی خیلی به من خوش گذشت و چون هم زمان با تعطیلات ایستر بود دیگه بیشتر بیشتر خوش گذشت. مامان همسر زحمت کشیده بودند و کلی چیز میز برای عید فرستاده بودند علاوه بر اونها منم کلی قطاب پختم که خیلی...
-
26
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 23:08
یه وقتهایی حسش نیست............ . من امروز کلاسم رو بدون دلیل نرفتم یه هو حس کردم حسش نیست معلم این ترم کلاس پرتغالیم و خیلی دوست دارم خیلی دختر گلیه. ولی حس رفتن نبود. هفته بعد امتحان دارم 18 یعنی دو روز قبل از عید. گندم گذاشته بودم جوانه بزنه برای سمنو امروز دیدم کپک زده خیلی غصه خوردم الانم خیلی دیره به سفره هفت...
-
25
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 00:51
بهار آروم آروم داره می یاد وای که تمام وجودم حسش می کنه عمیقه عمیق. چه بارون تندی داره می یاد همه جا رو مه گرفته بیرون شبیه سونا بخاره. من که عیدیمم گرفتم. همسر مهربون برام یه تبلت خیلی خوشگل خریده و منو سورپرایز کرده........ . امروز شنبه است و ما تعطیلیم. بیشتر کارهای عیدم رو کردم امروز شیشه اتاقمم پاک کردم و زیر تخت...
-
24
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 16:12
سومین هفته ترم جدید هم رو به اتمامه. این ترم اوضاع بدتر از ترم قبله چرا که دو تا از درسام گرامر زبان پرتغالیه و این یعنی آخر خط . ولی از اونجایی که من شکست رو دوست ندارم دلم می خواد با تمام قوا سعیم رو بکنم ببینم چی می شه می دونم خیلی خیلی سخته وقتی همه همکلاسیات این زبون زبون مادریشونه و هیچ مشکلی با وکب ندارن می...
-
23
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 15:43
همسر مهربونم جمعه شب اومد و دوباره خونه مون پر از شادی شد. این چند روز رو با هم بودیم رفتیم گردش و تفریح . الان دو روز که دوباره هوا بارونی شده البته همراه تگرگ امسال اولین باره که من اینجا تگرگ دیدم. قراره از امروز هر روز من و همسر یک ساعت پیاده روی کنیم این موضوع بی نهایت تو روحیه هر دومون تاثیر داره. امروز صبح هم...
-
22
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 17:53
و امروز دومین روز تنهایی من است. این اولین باری است که بعد از تاهل به مدت یه هفته تنها شدم. قبلا بیشتر از دو روز اتفاق نمی افتاد. همسرمهربون دیروز صبح ساعت 5 رفت سفر. ولی اینبار انگار همه چیز فرق داره انگار بزرگ شدم، علی رغم اینکه منو همسر خیلی خیلی بهم وابسته هستیم و همسر یه حساسیت عجیبی داره و باید روزی چند بار از...
-
21
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 20:19
حساسیت دیشب شب بدی رو پشت سر گذاشتم این ماه و ماه گذشته اوضاع هورمونهای بدنم خوب نبود دیشب از ساعت 2 تا 6 درد کشیدم. البته الان سه روز که درد دارم و شب ها بهش بی خوابی هم اضافه می شه. قسمت بد ماجرا اینجاست که هر ماه همزمان با این درد، درد وسواس هم بهش اضافه می شه و اگر همه ملحفه ها و سرویس و خونه زندگی مثل گل تمیز...
-
20
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 22:24
تولد تولد تولدم مبارک! امروز تولدمه هییییییییییییییییییییییییییییییییی! من از اون روزهایی بدنیا اومدم که اگه محصل بودم امتحان داشتم مثل امروز! صبح آخرین امتحانم و دادم موند فقط امتحان oral که اونم بی خیال کم کم آماده می شم. ولی مشکل همیشه من این نمی دونم چند سالمه؟ یکی می گیه 29 تموم شد یکی می گه شروع شد یه همکلاسی...
-
19
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 19:35
امروز ظهر وقتی همسر اومد من و به زور برد بیرون، تا وقتی خونه ام دوست دارم همش خونه باشم وقتی می رم بیرون دوست دارم بیرون باشم تازه صبحها هم به زور می رم حموم وقتی می خوام برم تو به زور می رم و به زور هم می یام بیرون ( یه همچین آدم بی تعادلیم من) علی رغم اینکه صبح امروز کلی غصه خوردم الان حالم خوبه. و تا با الان یه خط...
-
18
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 14:47
وقتی همه چی آرومه انقدر آدم غرق می شه که آروم بودنش رو حس نمی کنه بعد با یک تغییر انگار همه چی بهم می ریزه. چند وقتی که تصمیم گرفتیم خونه مون رو تو ایران بفروشیم، با این اوضاع ارز و با این اوضاع و احوال بازار ایران خیلی خیلی تصمیم گیری سخت شده برام دل کندن از خونم، وسایلهایی که با عشق خریدمشون خیلی خیلی سخته. ولی چاره...
-
16
جمعه 22 دیماه سال 1391 18:09
هوا امروز آفتابیه یعنی روز منه! 3 روز دیگه امتحانه IB2 دارم و این یعنی مکافات! امتحانه اولیه خیلی بد نبود اینجوری بود که 50 درصد نمره ماله تحقیق بود و 50 درصد امتحانه فاینال. استاد این درس به 7 زبان مسلطه ولی انگلیسیش افتضاحه به من قول داده بود امتخانه من انگلیسی باشه ولی کاش که نبود کله سوالها رو گذاشته بود تو...
-
15
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 01:42
بسته ام رسیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد. چقدر منتظر بودم بعد سه هفته بسته ای که مامانم و خواهرم فرستادن رسید. انقدر شاد شدم که دلم می خواست گریه کنم همه جاش بوی عشق می داد بوی دستهای مادرم بوی خوبی های خواهرام بوی مهربونی بوی همه چیز های خوبه دنیا خواهرزاده خوشگلم کلاس چهارم برام یه نامه فرستاده بود با خط...
-
14
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 16:07
-
13
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 18:41
داره بارون می یاد الان دو روزه که شروع شده بارونه پودری خیلی دوست داشتنیه چند روز پیش که می رفتم دانشگاه حول و حوش 8:30 صبح چشم جشم رو نمی دید همه جا رو مه گرفته بود بارون نمی یومد ولی خیس شدم موهام فر خورد رفت بالا شبیه نمد شد این هفته چهارمی که می رم دانشگاه شرایط عجیبیه سر کلاس هایی می شینم که شاید فقط سر فصل رو می...
-
12
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 01:56
مدرسه رفتن سخت تر از اونیه که فکرش و می کردم باور کردنی نیست ولی هر چی می خونم می نویسم هنوز سر درگمم همه چی برام جدیده درست رشته ام علوم انسانی بوده ولی تاریخ و تاریخ ادبیات اروپا هم معضلیه ! اونم به دو زبانی تدریس بشه که از یکیش 10 درصد می فهمی از اونیکی 50 درصد نمی دونم چیکار کنم. استادا هم بگیر نگیر دارن یکیشون...
-
11
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 19:15
فانوس را بیار!شب را ورق بزن! من هم صدای تو !تو همصدای من ! الان یه مطلبی می خوندم در خصوص میز چمنی یه طراح امریکایی این میز رو طراحی کرده به نظر من خیلی کار جالبی هر روز مثل سیزده بدر من که عاشق این چیزهام این هم عکسش! اینجا دو سه روزه هوا ابری ولی هنوز بارون نیومده برگها همه زرد شدن و ریختن پاییز کم کم داره خودنمایی...
-
10
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 02:46
لواشک چند روز پیش به سرم زد لواشک درست کنم چون اینجا یه همچین چیزهایی نیست پارسال کمی از ایران آوردم و مامانمم دو سه بار تو بسته هایی که برام فرستاد گذاشته بود ولی از اونجایی که من و همسر خیلی لواشک دوست داریم داره تموم می شه پس تصمیم گرفتم الان که فصل گرم و آلو هم هست لواشک درست کنم کلی آلو خریدم و لواشک درست کردم و...
-
9
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 19:55
خبر خوب من از امسال می رم مدرسه دو روز پیش خبر قبولی امروز ثبت نام از هفته آینده شروع دانشگاه من فارغ التحصیل حقوق قضایی هستم ولی اینبار با رشته جدید آغاز می کنم رشته ادبیات و فرهنگ زبان انگلیسی این هم برای خودش پروسه بس عجیبی بود و گزینش های سختی داشت سه راه برای شروع لیسانس در این دانشگاه که بهترین دانشگاه این کشور...
-
8
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 19:18
با وجود اینکه اینجا آب و هوای معتدل و بسیار عالی داره و دمای هوا در زمستون به صفر نمی رسه ولی من تو این دو سال تو فصل سرد خیلی خیلی اذیت شدم باورم نمی شد نفت و گازی که ما انقدر راحت تو ایران استفاده می کردیم نبودنش می تونه انقدر وحشتناک باشه تو ایران از یه طرف شوفاژ ها رو زیاد می کردیم از اون طرف پنجره ها رو باز می...
-
7
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 03:56
اینجا بودن با وجود مزیتهای فراوونی که داره یه عیب بزرگ داره اونم کمبود یه یه دوست خوبه یه همجنس یه همزبون یه همراه ، وقتی تو کشور خودت هستی انقدری آدم می شناسی که می تونی با چند تاشون همدل و همراه باشی البته نه اینکه با خارجی ها نشه ولی به نظر من اون حس ها ، اون خاطرات مشترک تو دوره های تحصیلی اون درد مشترک که دوستی...
-
6
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 02:24
دلتنگی امروز کمی دلتنگم هر وقت هر دو خواهرم می رن خونه مامانینا دلم بدجور می گیره جای من خیلی خالیه ! یا وقتی اینجا جشن خاصی باشه و همه با خونواده هاشون بیرون باشند من دلم خونوادمو می خواد این موقع هاست که آقای همسر هر کاری هم که بکنه بازم ته دلم کمی دلتنگم! جالب اینجور موقع ها یه هو مامانم زنگ می زنه و می گه خوابم و...
-
5
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 16:21
امسال اولین تابستون عمرم که هوای کاملا بهاری رو تجربه کردم پارسال رفتم ایران به مدت سه ماه البته تنهایی همسرم نمی تونست بیاد امسال هم ترجیح دادم اینجا باشم آخه این شهر خیلی خنک هفته ای یکی دو بار بارون می یاد بیشتر روزها هم از صبح تا ظهر همه جا پوشیده از مه! به به از این هوا پارسال که رفتم تهران دلم می خواست گریه کنم...