4

31 مرداد ششمین سالگرد ازدواجمون بود

عمر خیلی زود می گذره چشم بهم زدنی 6 سال گذشت.

اما خیلی خوش نگذشت

البته خود 31 خوب بود ولی روزهای قبلش نه!

همیشه حسم این بود که شاید آقای همسر هم مثل من می تونست خیلی خوش ذوق تر از این حرفها باشه می تونست دوبیت شعر بنویس می تونست من و شگفت زده کنه راستش کلی برنامه داشتم اما مثل هر سال نشد  

همسرم مثل من نیست حتی یه بیت شعرم از حفظ نیست یعنی اصلا علاقه ای نداره ! 

اون خیلی اسیر روز و ماه و سالگرد نیست معتقد هر روزی که ما خیلی با هم خوش هستیم اونروز روز عشق و واقعا هم تمام تلاشش رو برای شادی و خوشبختی من می کنه ولی نه اندازه توقع من.

شاید باورش سخت باشه ولی اون نمی تونه بدون حضور من برام کادو بخره حتی تصمیم بگیره که چی بخره من خیلی دوست دارم این اتفاق بیافته که زمانی که من که  توقع ندارم اون از این کارها بکنه

ولی عوضش هر ماه تا ریال آخر رو دوست داره به علایق من اختصاص بده حتی تو اوج بی پولی شایدم من خیلی توقعم عجیب.

به هر حال اون روز رفتیم castel de queijo جایی که من خیلی دوست دارم یه پارک جنگلی که انتهاش می رسه به اقیانوس بسی زیباست!

از اونجایی که من عاشق سنگهای تزیینی هستم وکلی جواهرات سنگی دارم  که نصفیش تو ایران تو خونه مونه و نصف دیگه اش اینجاست و از اینجا خریدم

پارسال که رفتم ایران از تیراژه آبجیم برام یه گردنبند نقره با آویز فیروزه خرید که من عاشقشم.

و اما اونروز طبق روال هر دفعه که اون سمت می ریم به اون سنگ فروشی که داخل sea life رفتیم و من دو تا دیگه رینگ سنگی خریدم به رنگ صورتی و آبی کم رنگ . صورتیه کوارتز ولی آبیه رو نمی دونم البته عکساشون رو می گذارم.

بعد از اونجا رفیم اقیانوس و بعد هم پارک کلی عکاسی کردیم و با پرنده ها قو،مرغابی، مرغ دریایی و اینا عکس گرفتیم و از اونجایی که بهشون غذا می دادیم با هامون همکاری می کردند.

اون پارک درخت میوه هم زیاد داره از جمله تمشک که کلی هم تمشک چیدیم.

در کل اونروز روز خوبی بود منم از صبح ساعت 7 که بیدار شدم غذا پخته بودم  زرشک پلو با مرغ با سس پرتقال  و سالاد محبوب من که بهش می گم سالاد جزیره که سسش رو با ماست، سرکه بالزامیک و روغن زیتون و رزماری درست می کنم که عالی شده بود.


سالگرد ازدواجمون مبارک



ادامه مطلب ...

3

خوابم نمی ربود
نقش هزار گونه خیال از حیات و مرگ
در پیش چشم بود
شب در فضای تار خود آرام میگذشت
از راه دور بوسه سرد ستاره ها

مثل همیشه بدرقه میکرد خواب را
در آسمان صاف
من در پی ستاره خود میشتافتم
چشمان من به وسوسه خواب گرم شد
ناگاه بندهای زمین در فضا گسیخت
در لحظه ای شگرف زمین از زمان گریخت
در زیر بسترم
چاهی دهان گشود
چون سنگ در غبار و سیاهی رها شدم
می رفتم آنچنان که زهم میشکافتم
مردی گران به جان زمین اوفتاده بود
نبضش به تنگنای دل خاک میتپید
در خویش میگداخت
از خویش می گریخت
میریخت می گسست
می کوفت می شکافت
وز هر شکاف بوی نسیم غریب مرگ
در خانه میشتافت
انگار خانه ها و گذرهای شهر را
چندین هزار دست
غربال میکنند
مردان و کودکان و زنان میگریختند
گنجی که این گروه ز وحشت رمیده را
با تیغ های آخته دنبال میکنند
آن شب زمین پیر
این بندی گریخته از سرنوشت خویش
چندین هزار کودک در خواب ناز را
کوبید و خاک کرد
چندین مادر زحمت کشیده را
در دم هلاک کرد
مردان رنگ سوخته از رنج کار را
در موج خون کشید
وز گونه شان تبسم و امید را
با ضربه های سنگ و گل و خاک پاک کرد
در آن خرابه ها
دیدم مادری به عزای عزیز خویش
در خون نشسته
در زیر خشت و خاک
بیچاره بند بند وجودش شکسته بود
دیگر لبی که با تو بگوید سخن نداشت
دستی که درعزا بدرد پیرهن نداشت
زین پیش جای جان کسی در زمین نبود
زیرا که جان به عالم جان بال میگشود
اما در این بلا
جان نیز فرصتی که براید ز تن نداشت
شب ها که آن دقایق جانکاه می رسد
در من نهیب زلزله بیدار می شود
در زیر سقف مضطرب خوابگاه خویش
با فر نفس تشنج خونین مرگ را
احساس میکنم
آواز بغض و غصه و اندوه بی امان
ریزد به جان من
جز روح کودکان فرو مرده در غبار
تا بانگ صبح نیست کسی همزبان من
آن دست های کوچک و آن گونه های پاک از گونه سپیده مان پاکتر کجاست
آن چشمهای روشن و آن خنده های مهر
از خنده بهار طربنک تر کجاست
آوخ زمین به دیده من بیگناه بود
آنجا همیشه زلزله ظلم بوده است
آنها همیشه زلزله از ظلم دیده اند
در زیر تازیانه جور ستمگران
روزی هزار مرتبه در خون تپیده اند
آوار چهل و سیلی فقز است و خانه نیست
این خشت های خام که بر خاک چیده اند
دیگر زیمن تهی است
دیگر به روی دشت
آن کودک ناز
آن دختران شوخ
آن باغهای سبز
آن لاله های سرخ
آن بره های مست
آن چهره های سوخته ز آفتاب نیست
تنها در آن دیار
ناقوس ناله هاست که در مرگ زندگی ست 


فریدون مشیری 


آه که دلم خون از این بلایی که در آذربایجان اتفاق افتاد امروز سه روزه که از این اتفاق می گذره ولی هنوز جستجو ها ادامه داره چیزی که باید تا 7 8 ساعت جمعش می کردند شاید امیدی بود برای زنده موندنشون طبق معمول رسانه دنبال سوریه و لبنان هستند و از بچه ها شنیدم حتی خنده بازار هم پخش شده وحشتناک رییس جمهور دو روز زودتر برای اجلاس عرب ایران رو ترک کرده در حالی که به روی مبارکش نیاورده در آذربایجان چه اتفاقی افتاده .....

بدتر از همه اینکه همچنان قرار نیست این اتفاقها جمع بشه و ادامه داره تو این کشور هیچ بودجه ای برای بازسازی در نظر گرفته نمی شه و با زلزله 6 ریشتری 100 درصد ویرانی به بار می یاد.

کاش...................


2

دیروز رفتم کلی شمع و عود خریدم اینجا یه فروشگاهی هست به اسم natura که فقط اینجا و ایتالیا شعبه داره رنگ پارچه ها و بافتشون کار دسته و لباسهاش رنگ و وارنگ و قشنگه یه عطر مخصوص تو تمام شعبه هاش استفاده می شه که خیلی روح نواز و بسی دوست داشتنی است.

تو این فروشگاه زیور الات و شمع و عود های هندی وجود داره که من رو یاد روزهای خوش گذشته می ندازه.

الان هم که فصل حراج فصلی است و همه چی تخفیف داره از جمله شمع و عود که من کلی خریدم آخه من عاشق این چیزهام از بچگی هم همینطور بودم این فضاها همیشه آرومم می کنه یادم می یاد وقتی راهنمایی بودم کلی پولهام و جمع می کردم و خرج دکور اتاقم می کردم رنگ دیوار اتاقم و آبی تیره کرده بودم با پرده های حریر سفید ،در  اتاقم صورتی بود  و اتاقم پر بوداز کاسه کوزه های سفالی ، گلیم فرش ،تمبک،تار ، درو دیوار پر از پوستر بود و همه جا پر از شمع و عود یه مغازه ای بود تو بوستان که هنوزم هست من مشتری جنساش بودم لوازم سنتی می فروخت ماهی یه بار می رفتم اونجا خرید پارسال تابستونم که رفتم کلی ازش خرید کردم سه چهار تا رومیزی و خاتم کاری و اینجور چیزها . یاد اون روزها بخیر که من هر شب چراغهای اتاقم رو خاموش می کردم و شمع روشن می کردم و شعر می خوندم چقدر آروم می شدم .

الانم همون حسا رو دارم انگار خیلی بزرگ نشدم با خودم فکر کردم اینجا که فصل سردش خیلی بیشتر از گرماست می تونیم هر شب شمع روشن کنیم هم گرما داره و هم پر از حس خوبه.

و چقدرم خاصیت درمانی داره شمع های معطر یا عودها می تونند برای خیلی از بیماریها مفید باشند به عنوان مثال عود دارچین ضد عفونی کننده محیط و برای آرامش روان مفید یا نعنا برای آنفولانزا مفید.

Picture

1

شروعی تازه


به نام عشق و دوستی آغاز می کنم


امروز اولین روزی که تو این وبلاگ جدید شروع به نوشتن کردم 

و امیدوارم اینجا یه فضای امنی باشه واسه من

شاید امنیت یکی از مهم ترین ابزاری باشه که من رو به آرامش می رسونه

من امنیت رو از چند تا چیز مهم تو زندگیم می گیرم اولیش سلامتی و شادی عزیزام دومیش حس تنها نبودنه شده بارها و بارها توی یه جمعی بودم و به شدت احساس تنهایی کردم و برعکس شده یه جایی فقط با یه نفر بودم و احساس کردم یه دنیا آدم پشتم هستند.

مورد بعدی که به من امنیت می ده شرایط محیطی که یکی از مهم ترین هاش بهداشته البته قبل از محیط بهداشت فردیه یعنی من اگه قرار احساس امنیت کنم باید جایی باشم که بتونم حمام کنم و لباس تمیز داشته باشم من وقتی فیلمهای ماجراجویی می بینم که یه سری آدم افتادن تو یه جزیره و دارن تلاش می کنند برای نجات خودشون اول به این فکر می کنم که وای بدون حموم و لباس کافی می خوان چیکار کنند و بعد به چیزهای دیگه فکر می کنم. وقتی می رم دریا یا می رم جنگل اگه اونجا قبلش توسط ما آدمها کثیف شده باشه اصلا لذت نمی برم و فقط به این فکر می کنم که بیام چند نفر رو پیدا کنم بریم اونجا رو تمیز کنیم.

بی پولی یکی از چیزهای دیگه است که امنیت رو ازم می گیره به خاطر همین هر وقت ماهیانه دریافت می شه اول به پر کردن خونه فکر می کنم و بعد چیزهای دیگه وقتی بوی غذا تو فضای خونم می پیچه به شدت احساس امنیت می کنم.

تو زندگی یه چیز رو خوب یاد گزفتم و اونم این که من به تنهایی می تونم به زندگیم امنیت و آرامش بدم  این و بارها و بارها تجربه اش کردم وقتی من سالمم می خندم کارهام و به موقع انجام می دم کل زندگی دو نفره مون نظم داره و آقای همسر هم به شدت احساس امنیت می کنه و با لبخند من لبخند می زنه و شاد... امان از روزی که من بی حوصله باشم همه چی از نظم و انضباط خارج می شه حتی آقای همسر!