63

حس این روزای من


حاضر شدم برم بیرون کمی زبان بخونم دیدم کلیدم نیست هر چی گشتم نبود که نبود اس ام اس دادم همسر برگشتنی از اون بگیرم جواب نداد زنگ زدم جواب نداد. حبس شدم تو خونه.

عطای دانشگاه رفتن و به لقایش بخشیدم  وقتی دیدم از پس واحدهای پرتغالی بر نمی یام شهریه ی عجیب غریبشم فرصت آزمون و خطا برام نمی زاره تسلیم شدم.

حس این روزای من حسه حبس و تنهاییه حس ترس از آینده ی نامعلوم نمی دونم زندگی ارزش این همه فداکاری رو داره؟؟؟؟

با شنیدن صدای زنگ  هر روز بعد ازظهر و دیدن ویزیتورهای کوتاه و بلند هر روز مطمین تر می شم که از کار خبری نیست. دارم سی ساله می شم و نه آینده شغلی نه بیمه؟؟؟؟ 

وقتی دور و برم و نگاه می کنم از مقایسه خودم با خیلی ها وحشت می کنم. نشستم دارم روزهای عمرم و می شمارم.

این روزها مامانم خیلی تنهاست و نبودنم در کنارش تو این شرایط بحرانی خیلی اذیتم می کنه.

آسمان دلم در این روزهای پاییزی بارانیه بارانیست.



نظرات 7 + ارسال نظر
زری پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

اول اینکه خیلی خوب کردی حست را نوشتی. دوم اینکه یاد قادر عبدالله افتادم، نویسنده ایرانی در هلند که به زبان هلندی رمان نوشته و برنده جایزه هم شده خودش میگفت قبل از انقلاب که اومدم گیج بودم ولی با خودش میگه من که سی سال با پدر کر و لال رابطه برقرار کردم پس این را هم میتونم.و شروع میکنه به نوشتن و اشکالاتش را از مردم میپرسیده. الان تنها کار اینه که کلی اکتیو از موقعیت استفاده کنی و برنامه ریزی کن برای یادگیری چیزهایی که اگر اونجا نبودی و میخواستی یاد بگیری سختتر بود.

نیلوفر یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:12 ب.ظ http://niloon.persianblog.ir

همه حس های بد باهم بهت هجوم آوردن عزیزم امیدوارم این بحران رو به زودی و به سلامت رد کنی و باز همه چیز خوب و دل انگیز بشه برات

نینا دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ب.ظ http://learningpassenger.blogfa.com

مرجان جونم چطوری؟بهتری عزیزم؟
یادمه تولدت توی آذرماه بود. نبود؟ کی تولدته ؟ باید حسابی شاد باشی الان.

ممنون نینای عزیزم ممنون دوست خوبم. بهترم گاهی کم می یارم .

نینا دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ http://learningpassenger.blogfa.com

وای مرجان سوتی دادم! بهمن بودی! درسته!!!:)) به هر حال بهانه بود! می خواستم حالتو بپرسم دوستم ومطمئن بشم که بهتری.شادباشی

آره عزیزم بهمنیم. بازم ممنون از لطفت.

زری دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام. بهتری عزیزم؟

سلام عزیزم بله ممنون بهترم . مرسی از احوالپرسیت. لطف کردی راستی شما وبلاگ ندارید؟

لیلا سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:20 ب.ظ

با غصه کاری پیش نمیره .زمان میخواد .برای مادر هم از تو کاری ساخته نیست همینکه ارتباطتو حفظ کنی براش خوبه

امیدوارم بهتر بشی مرجانم

بهارک شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:51 ق.ظ

بهتری یا مثل من شدی؟ من که همه اش دارم به چیزای بد فکر میکنم.

بهترم عزیزم ممنون. آره بعضی وقتها حس می کنم انگار دوره ای سراغ هر دومون می یاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد