لالالالا لالالایی

بخواب ای غرق زیبایی 

چرا ای خواب گرم و خوش

به چشمونش نمی آیی


لالا، خواب خوش و شیرین

تو پاورچین و پاورچین

بیا مثل حریر گل

به روی چشم او بنشین


دو تا مهتاب لالالالا

یکی پایین یکی بالا

یکی رو دست شب خوابه

یکی رو دست من ، لالا


لالایی صورتت ماهه

که نورش توی درگاهه

دو چشمونت که وا می شه

طلوع صبح بی گاهه


لالالالا گل لادن

لالا کن تو کنار من

که دستی اومده کرده

چراغ ماه ما روشن

78


بافتنی های من برای خانم گل



اینم با عروسک دست بافت


77

بعضی وقتها همه ی وجودم پر می شه از تنهایی دلم یه خونه ی امن می خواد یه خونه ی قدیمی که توش یه مادربزرگ مهربون باشه.




دلم غذاهای مادربزرگی می خواد با دورچین ماست محلی زیتون پرورده دو سه جور ترشی و شور.

دوست دارم تا می تونم براش ناز کنم بد ادا بشم غر بزنم اونم نازم و بکشه برام جوشونده و عرقیات بیاره.

دلم یه زیر زمین می خواد پر از شیشه های آبغوره و آبلیمو. پر از کوزه های رنگارنگ ترشی.

دلم یه حیاط می خواد که عصرها رو تخت کنار حوض بشینم و سرمو بزارم رو پاهای مادربزرگ.


دلم قصه می خواد قصه های قدیمی همونایی که تو بچه گی حوصله شنیدنشو نداشتم.

دلم می خواد حیاط بزرگ خونشو آب و جارو کنم. و از گلهای باغچه بچینم بزارم رو میز و تا می تونم ریه هامو پر کنم از بوی رز و یاس.

دلم یه سماور می خواد که قل قل بجوشه و مادربزرگ با دستای مهربونش برام چای بریزه کنارش توت خشک و خرما بزاره. می دونم هیچ جای دنیا همچین چایی نمی شه پیدا کرد.

دلم یه اتاق با فرشهای گل گلی نرم می خواد که وقتی پاهام و بدون روفرشی روش می زارم حس کنم دارم رو ابرا راه می رم.

دلم یه هم صحبت می خواد یه مادر یه خواهر که تو این روزای تنهایی تو بغلش گم بشم.


خیلی زود بزرگ شدم و مستقل برام خیلی زود بود گه گاهی باوجود کمردرد دولادولا راه برم غذا بپزم. چاردست و پا کارهام و انجام بدم . کاش می تونستم به بی نظمی عادت کنم کاش می تونستم به ظرفهای نشسته ی توی سینک دهن کجی کنم و بی خیال رد شم.

همسر این روزا سرش خیلی شلوغه هر روز هم با یه اتفاق جدید غافلگیر می شیم بازم دارم یه تصمیم بزرگ می گیرم  دوست دارم تا توان دارم با تنهایی بجنگم و بتونم پشتوانه ی خوبی براش باشم.

فقط می دونم خیلی برام زود بود خیلی.

 


  

76

هدیه ی زیبای پروردگار


لحظه ی تکرار نشدنی لحظه ی توام با شادی و نگرانی. زمان ایستاده بود و من روی تخت هر لحظه منتظر شنیدن جملات آرامبخش از دکتر بودم . 15 دقیقه از سونوگرافی می گذشت و من و همسر با ظاهری آرام چشم به دهان دکتر دوخته بودیم که با دقت داشت جنین رو بررسی می کرد ما انقدر تشنه ی شنیدن درباره ی سلامت کوچولومون بودیم که هر دو برای لحظاتی فراموش کردیم امروز نوبت تعیین جنسیت هم هست.

در آخر دکتر پرسید شما می دونید جنسیت نوزاد چیه؟ گفتیم نه گفت پس چرا نمی پرسید گفتیم خوب شما بگو.

گفت دختر. تو یه لحظه نگاهم به نگاه همسر گره خورد قطره اشکی به چشم هر دوی ما نشست همسر دستم رو فشار داد و بهم تبریک گفت. 

تو اون لحظه فقط از خدای بزرگ تشکر می کردم و برای کسانی که از این موهبت بی بهره هستند و سالهاست منتظرند دعا.


.....................................................................................................................................................

باران کوچولوی من الان دیگه حدودا 500 گرم و برای خودش خانمی شده.

خوشحالم که توی این فصل هستیم و من تا می تونم دارم از آب و هوای لطیف بهاری و میوه های خوشمزه ی این فصل استفاده می کنم.

تو پروسه ی ویارانه با توجه به سوابق و علایق من نسبت به ترشیجات بدیهی بود که خلا گوجه سبز حس می شد

کاینات این دفعه هم برای من به خوبی رقم زدن و من جایگزین اون میوه رو تو دانشکده همسر اینا پیدا کردم.

آلوی قرمز جنگلی.

با طعم فوق العاده دلپزیز


75


فقط چند روز تا تعیین جنسیت نی نی باقی مونده نظر من و همسر از روزهای اول اینه که نی نی دختره ولی جالبه هر کسی من و می بینه میگه پسره حتی ندیده ها ها می گن حس می کنیم پسره. ما اصلا اسم پسرونه انتخاب نکردیم و باید کلی روش فکر کنیم. البته هر چی که باشه ما هر دو عاشقانه منتظر ورودشیم.

چند روز پیش براش کالسکه خریدیم.  موقع خونه آوردنش  هر دو یه حال عجیبی شدیم که توصیفش خیلی سخته. 

این روزها هوا کلی باهام همراهی می کنه یه هوای دل انگیز که انگار هر روز دعوتت می کنه به پیاده روی من تقریبا هر روز با همسر یه دو سه ساعتی پیاده روی می کنم و آخرش کلی خدا رو شکر می کنم از اینکه تو این شرایط می تونم از آب و هوای بهشتی این شهر بهره مند باشم.

پتو های نی نی بالاخره تموم شدن.